به دخت

 




جديدترين مطالب

کافکا و عروسک مسافر

يک روز جناب فرانتس کافکا نویسنده ی فرانسوی، در حال قدم زدن در پارک، چشمش به دختر بچه‌اي افتاد که داشت گريه مي کرد. کافکا جلو مي‌رود و علت گريه ي دخترک را جويا مي شود. دخترک همانطور که گريه مي کرد پاسخ مي‌دهد: عروسکم ...

سنگسار

درزمان خلافت امیرالمومنین زنی به پیشگاه حضرت علی می آید ودرحضور جمع یاران واصحاب که درمسجد جمع بودند اظهارمیدارد واعتراف میکند که زنا کرده!امام علی اصلا توجهی به زن نمی کند!زن باردوم حرف خود را تکرار کرده وطلب مجازات برای خودش میکندبازامام توجهی نمی کند!

وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد ...

گوهر شاد خاتون (همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد مشهد و یکی از زنان باحجاب بوده که همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بوده است.

دروغ هیچوقت حلال مشکلات نیست !

چند وقت پیش چهار دانشجو به سفر می روند و برای امتحانی که داشتند نمی آیند. روز بعد از امتحان پیش استاد می روند و به او می گویند:استاد ما در سفر بودیم و درس زیادی خواندیم اما موقع برگشت چرخ ماشینمان پنچر شد و ...

میخواست باورش کنم ولی نکردم...

«کامران» هنگامی که دانشجوی سال اول پزشکی بود، برای اولین بار به خانه ی ما آمد. در آن موقع، من یازده سال بیشتر نداشتم. او که نسبت دوری با ما داشت، در رفت و آمدهایش رفتار موقرانه و متینی داشت. وقتی که دیپلم گرفتم، از ...

امید واهی

پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر بیرون رفت، دید نگهبان پیری با لباس اندک نگهبانی می دهد؛به او گفت سردت نیست؟

دختر زیرک

روزی پیرزنی فرتوت نزد قاضی بغداد آمد و با گریه و زاری از او خواست تا از حقش دفاع کند و کسی را که بر او ستم نموده، کیفر دهد.

مواظب باشید

  درس خواندن مانع بچه دار شدن نشود ! طبق معمول آقا از اهل خانه می پرسند و پدر می گوید: با شهید هفت تا پسر و یک دختر دارم.

دخترهوس باز

دختری نوزده ساله هستم که از راه پاکی و شرافت فاصله گرفتم و دل به هوا و هوس خویش سپردم و در دره ی بدنامی و اعتیاد سقوط کردم. نقطه ی انحراف من، از بی تقوایی و چشم چرانی آغاز شد، که سرانجام آن بس ...

خدانگهدار پدر تروریست من !

دختر بچه: کجا بودی پدر؟ چرا منو ترک کردی؟! پدر: متاسفم دخترم. ما توی عراق و افغانستان دنبال تروریست میگشتیم. دختر: تروریست چیه؟

وقتی سیب زمینی ها می گندند !

دل پرکینه جایی برای خدا ندارد ...مربی مهد کودک بود .از مدت ها قبل قول یک بازی ویژه را به بچه ها داده بود و از آنها خواسته بود که برای روز بعد هر‌کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که ...

شما دینتون را فروختید و ما خریدیم !!

به گزارش ایسنا به نقل از جهان، "جواد فرهنگی" در صفحه گوگل پلاس خود نوشت:بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار یک خانم بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.

فکر کن!

مرد قوی‌هیکل، در چوب‌بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند.روز اول، 18 درخت برید. رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد. روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد، ولی 15 درخت برید.

خانوم شماره بدم

خانوووم ،شــماره بدم ؟؟خانوم خوشــــــگله برسونمت ؟؟     

خدا جون سلام...

بچه که بودم و کار بدی می کردم مثلا ناخنم را می جویدم مادرم می گفت: توی مدرسه بچه ها که ببینن ناخن می خوری تو را هووووو می کنند، مسخره می شی دیگه کسی تحویلت نمی گیره من می ترسیدم از تابلو شدن، از ...

عشق خریدنی نیست

با پول می‌شود خانه خرید ولی آشیانه نه،رختخواب خرید ولی خواب نه،ساعت خرید ولی زمان نه،

مرد کور

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود؛ روی تابلو خوانده می‌شد: «من کور هستم، لطفاً کمک کنید.»

آقا تختی

یکی از بهترین و قابل توجه‌ترین، کشتی‌های غلامرضا تختی با «پتکوف سیراکف» قهرمان نامدار بلغارستانی برگزار شد.هر دو به دور نهایی رسیده بودند، شگرد سیراکف، «بارانداز» سریع و بسیار فنی بود. کشتی که شروع شد، تختی یک بار زیر گرفت و سیراکف را خاک کرد ...

من مي خواهم معجزه بخرم ...

سارا هشت ساله بود که از صحبت پدر و مادرش فهمید برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای آن ندارند.پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه جراحی پرخرج برادرش را بپردازد…  

دست نوازش

روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش‌آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه‌های فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند ...

صفحه :  [اولین] [آخرین]