به دخت

 




دختر زیرک

روزی پیرزنی فرتوت نزد قاضی بغداد آمد و با گریه و زاری از او خواست تا از حقش دفاع کند و کسی را که بر او ستم نموده، کیفر دهد.

(قاضی بغداد) پرسیدم: از چه کسی شکایت داری؟

گفت: دختر برادرم.

دستور دادم دختر برادرش را حاضر کنند. وقتی آمد، دیدم دختر جوانی است بسیار زیبا و خوش اندام، که خیال نمی کنم جز در بهشت مانندی بتوان برایش پیدا کرد. از وی، داستان اختلاف آنها را پرسیدم.

گفت: ای قاضی! من دختر برادر این زن هستم و او عمه ی من به حساب می آید. کودکی یتیم بودم، پدرم زود از دنیا رفت و من در دامان همین عمه پرورش یافتم. او در تربیت و نگهداری من کوتاهی نکرد، تا این که بالغ شدم و به سر حد رشد و کمال رسیدم.

روزی مرد زرگری به خواستگاری من آمد. عمه ام با رضایت خودم، مرا به ازدواج وی درآورد. زندگی بسیار راحت و آسوده ای داشتم و از هر جهت به من خوش می گذشت. عمه ام بر زندگی من حسد ورزید و پیوسته در اندیشه بود که این وضع را به دختر خودش اختصاص بدهد. همیشه دخترش را آرایش میکرد و پیش شوهرم جلوه می داد.

سرانجام شوهر مرا فریب داد و از دخترش خواستگاری کرد. عمه ام شرط نمود، در صورتی به ازدواج دخترش رضایت می دهد که اختیار من از نظر نگهداری و طلاق به دست او باشد. شوهر من نیز این شرط را پذیرفت و عقد ازدواج آنان صورت گرفت. هنوز چیزی از ازدواجشان نگذشته بود که عمه ام مرا طلاق داد و ناچار از شوهرم جدا شدم.

در آن زمان، شوهر عمه ام در مسافرت بود. وقتی از سفر بازگشت، روزی به عنوان دلداری و تسلیت پیش من آمد. من هم آن قدر خود را آراستم و کرشمه و ناز، ساز کردم تا دلش را در اختیار گرفتم. او به من پیشنهاد ازدواج کرد.

گفتم : به شرطی که اختیار طلاق عمه ام در دست من باشد؛ پذیرفت. بعد از انجام مراسم عقد، عمه ام را طلاق دادم و به تنهایی بر زندگی او مسلط شدم. مدتی با این شوهر یه سر بردم تا از دنیا رفت.

روزی شوهر اولم پیش من آمد و از خاطرات گذشته یاد کرد و گفت: می دانی که من بسیار به تو علاقمند بوده و هستم. آیا حاضری دوباره زندگی شیرین گذشته را از سر بگیریم؟

گفتم: در صورتی که اختیار طلاق دخترعمه ام را به من واگذاری، راضی هستم. او هم موافقت نمود. دوباره با یکدیگر ازدواج کردیم و چون اختیار طلاق همسرش را داشتم، دختر عمه ام را طلاق دادم. اکنون شما قضاوت کنید آیا من هیچ گناهی دارم، جز این که حسادت عمه ی خود را تلافی کرده ام؟!

منبع :کتاب دنیای دختران

محمدعلی کریمی نیا

 

مطالب مرتبط:

شما دینتون را فروختید و ما خریدیم !!

وقتی سیب زمینی ها می گندند !

خدانگهدار پدر تروریست من !

مواظب باشید

دخترهوس باز

 

 

1392/7/20




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 


کلمات کلیدی بانونت، بغداد، قاضی، ازدواج، شوهر، خاطرات، حسادت، تلافی ,


نام شما : ایمیل دوست شما :