جديدترين مطالب
بانوي مهربان سلام
زائري دل شكسته ام آه معصومه جان سلام
دختر بابا
نزدیک عملیات بود ،می دانستم دختر دار شده ؛ یک روز دیدم سرِ پاکت نامه از جیبش زده بیرون ...
دختریعنی...
یعنی از بچگی عاشق کفش های تق تقی مادر..یعنی بازی با ظرف های پلاستیکی و آش پختن با علف های باغچه ...یعنی تقلید گریه های مادر در روضه های زنانه...
دخترها به گوش
یک دختر 23 ساله هندی چندی پیش قربانی جنایت بزرگی شد.شش مرد یک به یک به او تجاوز کرده و سپس با یک میله آهنی روده بزرگ و کوچک او را بیرون می آورند.
اين نامه را به دست دخترانم برسانيد
ريحانه عزيزم! رضوانه جانم! نمي توانم فقط شما دو عزيز را مخاطب نامه خودم قرار دهم و شما خوب مي دانيد كه چرا. و مطمئنم كه عذر و دليلم را براي اين معنا مي پذيريد. چرا كه پيش از اين پذيرفته ايد كه فقط ...
دختران در مدرسه(طنز)
………….اظهار محبت و دوستی به بعضی از عابرین محترم………….. …………..که شانس عبور از زیر پنجره کلاس رو داشتند !………….
قشنگ من سلام ...
در نامه سیدجواد هاشمی به دخترش آمده است: «قشنگ من سلام؛ خودت میدونی که چقدر دوست دارم... اونقدر که وقتی به دنیا اومدی شاید من خوشحالترین پدر دنیا بودم و تو زیباترین دختر دنیا رو از جان بیشتر دوست میداشتم، قشنگ من... تو آرام و ...
متن ادبي...
خدا مشتي خاك را بر گرفت . مي خواست ليلي را بسازد . از خود در او دميد . و ليلي پيش از آن كه با خبر شود عاشق شد . سالياني است كه ليلي عشق ميورزد .
كاريكاتور
كاريكاتور
اندر فواید دختر داشتن(داستان كوتاه)
یک روز پدرم از میدان ترهبار آمده بود و مقداری میوه خریده بود. وقتی از پلهها بالا آمد، توی هر دستش چندتا پلاستیک پر بود و عرق ریزان و نفسزنان گفت: یک نفر بیاید و به من کمک کند. من فوری دویدم کفشهای پدر را ...
چشمان باز عروسك ...
در بخشی از نامه مصطفی رحماندوست به دخترش میخوانیم: روزگار عجیبی است دختر! آدم تا دو تا شخصیت نداشته باشد، بزرگ به حساب نمیآید .تو خوابیدهای. چشمان عروسکت باز است. دوستت دارم. بارها به تو گفتهام. دوستم داری. بارها به من گفتهای. نمیدانم چقدر معنیاش ...
بي بهانه (سفر نامه)
سرت را به شيشه پنجره تكيه داده اى . ماشين از پليس راه مى گذرد و هر لحظه به شهر نزديك تر مى شود، دلت بهانه مى گرفت، هواى او را كرده بود كه پا در سفر گذاشتى از لحظه اى كه ساك را بسته ...
سرمقاله...
قدیم تر ها وقتی مادربزرگ برای عمل کردن به وعده هایش - مثل دادن آن روسری صورتی رنگی که داخل بقچه اش نگه می داشت- همه اش بزرگ تر شدن من را بهانه می کرد ، برایم سوال می شد من چه قدری بشوم بزرگ ...