«نگرش عاطفي» به تعطيلي عقلانيت در مهدويت انجاميده است
خبرگزاري فارس: عماد افروغ بخشي از آسيبهاي موجود در حوزه مهدويت را متوجه حوزه علميه دانست و گفت: بپذيريم كه حوزويان تا حدودي كوتاهي كرده و در نظريهپردازي و نظارت غفلتهايي صورت گرفته كه به گسترش خرافات انجاميده است عماد افروغ از اينكه خود را «روشنفكر» بنامد؛ ابايي ندارد اما خود از منتقدان روشنفكران ايراني است و يكي از چالشهاي انقلاب اسلامي ايران را مواجه روشنفكران سكولار و پيرو ميشل فوكو و مارتين هايدگر با انقلاب ميداند با تأسف اعلام ميكند جاي روشنفكراني كه ملتزم به انقلاب اسلامي و حقيقتگرا باشند خالي است كه حقيقت را در وجه هستيشناسي آن باور داشته باشند.
هر چه باشد، افروغ روشنفكري است كه در پارادايمهاي انقلاب اسلامي ميگنجد هر چند زبان تلخ او به مذاق برخي خوشايند نباشد.
با اين استاد دانشگاه و نويسنده كتاب «حقوق شهروندي و عدالت» در رابطه با مهدويت و عدالت و چالشهاي انقلاب اسلامي در نشستي كه دوشنبه هفته گذشته در خبرگزاري فارس برگزار شد به گفتوگو نشستيم كه قسمت نخست آن در پي ميآيد.
* جامعه مهدويت چه جامعهاي است؟
ـ مدتهاست سطح بحث مهدويت عوامزده شده است. به همين دليل به هيچ دعوتي در اين زميننه براي سخنراني پاسخ مثبت نميدهم؛ براي اينكه احساس ميكنم فرصتي براي طرح بحثهاي فاخر و فلسفي وجود ندارد. در حال حاضر تلقيهاي خرافي، نامستند و نامستدل از مهدويت وجود دارد. اين تلقيهاي سطحي، گاهي با حمايت اقتصادي نيز همراه است كه عملاً طرح بحث فاخر درباره مهدويت هزينههاي دارد.
حداقل هزينههاي طرح بحث جدي در زمينه مهدويت اين است كه در فضاي عوامزده متهم ميشويم كه مخالف موعود و فلسفه انتظاريم. البته اين مسائل موجب نميشود كه از رسالت ديني ـ كه برعهدهام است ـ دست بردارم.
مفهوم انتظار به همان اندازه كه ديني است؛ فلسفي است. براي فهم مسئله انتظار بايد ديد انتظار به چه معني است؟ آيا عقل بشري در بعد نظري و عملي مؤيد انتظار است يا نيست؟ نخست بايد به اين پرسش پاسخ داد كه انتظار چيست؟ فلسفه انتظار كدام است؟ جامعه منتظر چه جامعهاي است؟ آيا ويژگي جامعه مطلوب و موعود به ما اين اجازه را ميدهد كه به هر شيوهاي به آن جامعه برسيم؟
انسانهاي منتظر چه ويژگيهايي دارند؟ آيا با انسانهاي احساسي و هيجاني و بيتوجه به خلاقيتها و ظرفيتهاي انديشگي ميتوان به جامعهاي موعود رسيد؟ نسبت تاريخ با جامعه و انسان چيست؟
سؤال مهمتر اين است كه زمان چيست و نسبت زمان با تاريخ چيست؟ و نسبت تاريخ با جامعه و انسان چيست؟ سؤال مهمتر كه درباره زمان و تاريخ مطرح است و ميتواند بازتابي از همين مسئله زمان و تاريخ باشد؛ اين است كه آيا عالم، عالم بازي است يا عالم بسته است؟ اگر عالم باز باشد با مفهومي به نام پايانپذيري سازگاري دارد يا ندارد؟ نسبت آخرت و عالم معاد با اين دنيا چه ميشود و روايات چه پاسخ و چه انتظاري از ما دارند؟ آيا ميتوانيم در تفسير از مهدويت از رواياتي كه در زمينه مهدويت وجود دارد غافل شويم و به درك عوامانه بسنده كنيم؟ و در حق مسئله به نام انتظار جفا كنيم!
مسئله مهدويت كه بسياري از افراد به طور طبيعي پذيرفتهاند؛ براي من بديهي تلقي نميشود و براي تك تك سؤالاتي كه طرح كردم، پاسخهاي با پشتوانه ديني و فلسفي دارم. اما پرسش اصلي در بحث مهدويت ناظر يه اين است كه تا چه اندازه مباحث مطرح شده و رايج در موضوع مهدويت از پشتوانه ديني و فلسفي برخوردار است؟
حتي معتقد هستم كه اگر مسئله انتظار و مسائل مرتبط با آن به درستي حلاجي نشود، هم جامعه را به سمت خمودگي سوق ميدهد و هم فلسفه سياسي، انقلابي و اسلامي را لوث ميكند. انتظار عمدتاً داير مدار اصل ولايت فقيه است. همين مسئله انتظار كه مؤيد اصل ولايت فقيه است اگر درست به كار نرود ميتواند به عنوان تبري ريشه درخت ولايت فقيه را بزند يا دور بزند يا ناديده انگارد.
* امام زمان(عج) ميفرمايند: «در زمان غيبت به روات احاديث ما رجوع كنيد». اين سخن به چه معناست؟
ـ اين سخن به اين معني است كه زمان غيبت مسائل مربوط به امام زمان و مهدويت را فقها بايد پاسخگو باشند. جوابگو بودن فقها به منزله آن است كه ولايت شخصي نيست، منضبط و قاعدهمند است و مشمول اصل بينالاذهاني و نظارت است؛ به تعبير حضرت امام خميني(ره) ولايت حضرت رسول(ص) نيز جنبه شخصي نداشت.
انتظار به جامعه و فرد آمادگي و اميد ميدهد. آدمي كه اميد به آينده داشته باشد با آدمي كه اميد نداشته باشد متفاوت است براي انسان فهيم، دانا و حكيم اميد به منزله نور به شمار ميرود نه براي انساني كه فقط دستهاي خود را بدون درك فلسفه ظهور بالا برده و خواستار تعجيل در ظهور امام زمان است.
* ويژگيهاي انسان منتظر به معناي واقعي چيست؟
ـ منتظر امام زمان نخست بايد خود را بشناسد، به همين علت عرض ميكنم تصور انتظار با خمودگي و عدم شناخت ناسازگار است و اتفاقاً بحثهاي مهدويت پشتوانه عميق فلسفي دارد مباحثي كه به وسيله مهدويت مطرح ميشود موجب شده توحيد در مدار هستي قرار گيرد، شكاف بين مبدا و مقصد پر شود تا عالم به صورت جزء جزء، پاره پاره و متكثر نگريسته نشود.
خداوند به عنوان محور هستي آسمانها و زمين را بر اساس عدل استوار كرده است يكي از تجليات عدل وجه اجتماعي و دنيايي آن است كه عدالت دراين دنيا نيز تحقق مييابد.
حق يك تجلي دنيايي در اين دنيا دارد و ما نبايد دست رو دست بگذاريم و منتظر وعده الهي باشيم به انسانها نيز اراده داده شده است كه با تفكر آزاد وعده الهي را انتخاب كنند اختيار انسان به لحاظ هستيشناسي تبيين شده است.
تو وظيفه داري به عنوان انسان عدالتخواه و حقمحور بسترساز تجليبخش حقمداري عالم باشي. البته اين من كيست؟ آيا يك من خمود است؟ آيا من تودهوار و خرافي و مغاير با نص اسلام است يا مؤيد آن است؟ خودش را ميشناسد و قادر است قابليت خود را به فعليت برساند يعني بالاخره بايد نسبت ماهوي خود را با خدا و وعدههاي خدا و مسئله انتظار حل كند.
انساني منتظر واقعي است كه خود را بشناسد. مفهوم تاريخ و زمان را بداند، متأسفانه بسياري افراد تاريخگرايانه با مسئله مهدويت برخورد ميكنند و به تاريخ كه دستاورد انديشه انسان است جبرگرايانه مينگرند و با اشعريگري اتفاقي در اين علم صورت نميگيرد در ذيل و دل تفكر تاريخيگرايي شيك امروزي فاشيسم و نازيسم نهفته است.
بعضيها امام زمان(عج) را فقط در آينده ميبينند اما بر حسب نگاه منظومهاي، امام زمان(عج) در گذشته و آينده حضور دارد.
امام زمان(عج) شبيه امام علي(ع) است با اين تفاوت كه زمان حكومت حضرت علي(ع) به تعبير آيتالله جوادي آملي مكتب و امام (رهبر) بودند، اما مردم حضور نداشتند. در زمان امام زمان(عج) مردم حضور و مشاركت دارند.
* اين عبارت «مردم هستند و در حكومت امام زمان مشاركت دارند» به چه معني است؟ آيا اين مردم شامل مردمي ميشود كه فهم ندارند و مقلد صرف هستند و عقل خود را بارور نكردهاند؟
ـ استاد مطهري چه زيبا گفت يكي از پيش شرطهاي ظهور امام زمان(عج) كامل شدن عقول بشري است، پس اگر واقعا منتظر هستيد؛ عقل بشر را نشانه بگيريد! اگر عقل بشر را نشانه ميگيريد تا چه اندازه روي آگاهي مردم حساب باز كردهايد؟ چه اندازه عقل مردم را نشانه گرفتهايد؟ تا چه اندازه منافع و مصلحتمان در جهت آگاهي بخشي مردم است؟ تا چه اندازه پاي آگاهي بخشي وسط ميآيد مواضع خصمانه نميگيريم و قصدمان زمينهسازي ظهور است اگر واقعا به مسئله انتظار باور داريم.
چه اندازه قصد بسترسازي جامعه مهدوي داريم؟ بايد ويژگي جامعه هدف را شناخته و آن ويژگي را ابزار و بستر ساز ظهور قرار داد و هدف و وسيله بايد از جنس هم باشند؟ و اين بازي با مسئله انتظار و نقص غرض است به نوعي در خوشبينانهترين حالت بدفهمي يا بازي است آينده دفعتا اتفاق نميافتد و مسئله انتظار تصادف نيست كه در آينده اتفاق بيافتد براي اينكه ما قائل به تصادف نيستيم معتقديم ظهور عوامل و بسترهاي لازم دارد امام علي(ع) ميگويد قرار نيست به قيمت تباهي خودم شما را اصلاح كنم من آزادي شما را سلب كنم تا شما به نجات و رستگاري برسيد اينها تلقي غلطي است كه نسبت به مسئله انتظار وجود دارد اين در حالي است كه انتظار مفهوم خلاق و مختار و شادي آفرين است كه بايد خوب درك شود و بهانهاي براي طرح مسايل ظريف فلسفي است تاريخ في نفسه چيزي نيست تاريخ زمان است و زمان مقدار حركت است و حركت مربوط به جامعه و انسان ميشود بنابراين فلسفه تاريخ نيست بلكه فلسفه انسان است و اين كه انسان مقصدي دارد در حركت جوهري نيز هم همين طور است.
بالاخره حركت انسان پاياني دارد و مسئله انتظار را با توجه به اين پايان بايد در زمينه و بستر خودش مورد بررسي قرار گيرد اين تلقيهاي از انتظار كه در حال حاضر غالب شده است حتي گاهي اوقات ازحمايت سياسي و مالي نيز برخوردار شده است به نظرم علاوه براينكه ضد انتظار است؛ بسترساز انتظار هم نيست و به تدريج مردم را نسبت به آموزههاي ديني زده ميكند.
* عده خاصي كه چنين سياستي را دنبال ميكنند؛ در پي عوامزدگي هستند يا با برنامه مشخص مانع آگاهي مردم ميشوند؟
ـ در پي هر دو هستند!
* جريان اخباريگري ميان سياستمداران و برخي از رسانههاي ما حاكم است كه نصگرا هستند اما نميتوان آنان را مقصر دانست كه در پي عوام زدگي هستند.
ـ من فكر ميكنم چه بخواهيم چه نخواهيم، منطق ظاهرگرايي به عوامزدگي ميانجامد. توجه به ظاهر به معناي مغايرت با عقل و دين است، عوام زدگي هم بيتوجهي به تفكر است. اين دو به شدت با هم ارتباط دارند؛ اگر چه دو روي يك سكه نيستند.
* زمينههاي فرهنگي چنين سياستهاي چيست؟
ـ پشتوانه چنين سياستها تفكرات انجمني و اخباري است و من ميان تفكر حجتيه و بهائيت اشتراكهاي زياد ميبينم هر دو تصور غلطي از امام زمان دارند. بهائيت بر اساس باور غلط از امام زمان، امام عصري تراشيدند و انجمن حجتيه نيز با تصور غلط از مهدويت به نوعي به سلب اختيار مسئوليت از انسان پرداختند.
با جزئينگري حضور در عرصه سياست در مقطعي خاص از تاريخ را بر نميتابند و محافظهكاراني را القاء كردند دست روي دست گذاشته تا فساد گسترده شود، براي اينكه در روايت آمده امام زمان وقتي ظهور ميكند كه فساد جامعه را فرا گرفته باشد و بايد در راستاي ظهور امام زمان اقدامي در زمينه ظلم زدايي صورت نگيرد! حضرت امام در منشور روحانيت به زيبايي هر چه تمام، اين تفكرات را در قالب ولايتيهاي ديروز، مدعيان امروز و كساني كه منع چراغاني نيمه شعبان را بر نتابيدند محكوم كردند كه بعدها كاسه داغتر از آش شدند و امروز مدعي شدند كساني كه هيچ اعتنايي به رابطه دين و سياست و تلفيق آن دو نداشتند داراي عقيده اخباريگري، اشعريگري و جمودگرايي بر ظواهر هستند كه تفكرات فلسفي را بر نميتابد.
ملاصدرا از يك سو دعوي تاريخي خدا و عقل از سوي ديگر دعوي ايمان و عقل را حل و بين خدا، خرد و عشق آشتي برقرار كرد از بين سه عنصر خدا عقل و ايمان بين خدا و ايمان كه تعارضي وجود ندارد خدا و ايمان دعواي با هم ندارند چون متعلق ايمان خداست.
اما آن چيزي كه به اختيار انسان مربوط ميشود عقل است يعني شما زمانيكه براي جلوگيري از تعارض خدا، عقل و ايمان، عقل را از بين ميبريد در واقع انسان را از بين بردهايد.
آنچه كه به انسان تعلق دارد، عقل انسان است. بنابراين كساني كه به نام دفاع از خدا و ايمان، عقل، اختيار و حق او را بر نميتابند در واقع انسان را حذف كردند هرچند نكته ظريف اينجاست بها دادن به عقل پشتوانه خدايي ميخواهد.
از سوي ديگر اين عقل آزاد است كه به توحيد ميرسد بنابراين عقل آزاد با توحيد قابل توجيه است و ميتواند در مقابل اومانيسم يا عقل خود بنياد و توحيد گريز قرار بگيرد.
زماني كه با توجه و كمك عقل به خدا رسيديد در ساحتي به ايمان ميرسيد كه پشتوانه عقلي دارد و اگر تفكر و عقل را از انسان بگيريد عملاً انسان را حذف كردهايد يعني حق و اختيار او را ناديده گرفتيد و آن تفسيري كه حق را ناديده ميگيرد و صرفا نگاه تكليفي به انسان ميكند، عملاً بسترساز تحجر و جمود ميشود پس آنهايي كه به گونهاي جمهوريت و لوازم جمهوريت را بر نميتابند و توجهاي به مردم سالاري دين يندارند، هم اسلام را خوب متوجه نشده و هم جايگاه عقل را ناديده گرفتهاند.
اين ميتواند با پرچم اخبارگري، ولايتمداري، انجمن حجتيه و حتي انقلاب اسلامي به ميدان بيايد براي اينكه موضوع بحث ما مهدويت بود عقبه انجمن حجتيه را طرح كردم. عقبه اين جريان ميتواند متكثر باشد آن چيزي كه ما اين سالها شاهد آن بوديم بيتوجهي به عقل و اختيار انسان بود زماني كه تفكر آزاد مطرح ميشود به مذاق عدهاي سازگار نيست.
انقلاب اسلامي، انقلاب فلسفي است و خيليها متوجه اين نكته نميشوند انقلاب مفهوم فلسفي دارد و گرنه با تفكرات سطحي اخباريگري انقلابي حاصل نميشود و انقلاب با پشتوانه فلسفي ـ كلگرايي توحيدي ـ كه ناثنويتگرايي محض در اين پشتوانه فلسفي مشهود است ايجاد شده است و اين ناثنويتگرايي متصلب نيست.
در واقع ناثنويتگرايي منبسط است. بنابراين بحث انتظار پشتوانه هستيشناختي محكمي دارد به صورت توأمان بايد به ملزومات اجتماعي و انساني و روايات مربوط به زمان غيبت توجه داشت. اگر اين حكومت بسترساز موعود است به قواعدي متكي است كه بايد به اهلش رجوع كرد در واقع به شخص رجوع نميشود بلكه به قواعد رجوع ميشود كه آن قواعد از دل آيات و روايات به دست ميآيد و اين قواعد شخص محور نيست در واقع آينده را به گذشته وصل ميكند.
برخي گمان ميكنند نبايد به گذشته رجوع كرد بلكه بايد نشست تا امام زمان ظهور كند از سوي ديگر شاهد روش غلط شبيهسازهاي كاذب هستيم آنهم شبيهسازيهاي كه با اهداف و اغراض خاص و مرتبط با برخي صاحبان قدرت صورت گرفت.
* با وجود اينكه قرار بود تفكر نو صدراييان در جامعه حاكم شود چرا اين اتفاق نيفتاد و جامعه به سمت عوامزدگي رفت، تا جايي كه معارف خود را بايد از مداحان دريافت كند؟!
ـ اگر مروري بر منشور روحانيت امام(ره) داشته باشيم و ببينيم مخاطبان اصلي امام چه كساني هستند؛ متوجه ميشويم امام ويژگيهايي را بيان و نقدهاي مطرح ميكنند و تفكرات ضد فلسفي برخي از جريانات حوزه را نقد ميكند. امام(ره) يك زماني اظهار داشتند: پسرم از ظرفي آب نوشيد، ظرف را آب كشيدند، چون من فلسفه ميگفتم.
بارها گفتهايم كه بخشي از آسيبشناسي وضع به آسيبشناسي حوزه باز ميگردد و آسيبشناسي حوزه از اين جهت لازم است كه عدهاي بيان ميكنند شرايط آسيبشناسي حوزه هموار نيست، به هر حال در اثر همين فقدان آسيبشناسي است كه ضررهايي كه حوزه بعد از انقلاب متحمل شده است، شايد از جهاتي بيشتر از قبل انقلاب باشد.
اگر حوزه علميه، آسيبشناسي كند، ميتواند جلوي اين ضررها را بگيرد. بخشي از اين ضررها به اين خاطر است كه حوزه بيش از حد به قدرت رسمي اعتماد كرده و متكي شده است. حداقل بخشي از اين ضررها به كمرنگ شدن استقلال تاريخي حوزه باز ميگردد. در نتيجه بخشي از وظايف حوزه كه ناظر به نظريهپردزاي و نظارت است به دليل پر رنگ شدن نقش تصديگري كمرنگ شده است. نكته ديگر اينكه حوزه علميه زماني كه جايگاه متصور خود را اعمال نميكند، زمينه براي برخورد سطحي و غيركارشناسانه ديني فراهم ميشود و منجيها يكي پس از ديگري ظهور ميكنند و آن زمان است كه تفكر منجيگرايانه بدون پشتوانه مطرح ميشود.
زماني كه در مجلس حضور داشتم؛ به مديريت منجيگرايانه انتقاد داشتم كه اين چه سبكي از مديريت است؟ يعني شخصي بيايد رييس دولت شود و هيئت دولت نيز منتفي شود. آيا يك رييس دولت قادر است كشور را نجات دهد، پس برنامه، استراتژي، خردجمعي و تئوري چه ميشود؟
اينها همه به خاطر اين است كه حوزه جايگاه تخصصي دين به ويزه در زمينه حكومت را مغفول گذاشته است. زماني كه قرار است حكومت اسلامي قانوني اداره شود و تنها وجه حكومت اسلامي هم قانونمداري آن است، طبعاً بايد فقهمدار باشد.
قانون در حكومت اسلامي حرف نخست را ميزند اما قانون حكومت اسلامي برگرفته از فقه است، به اين معني كه قانون مقولهاي ربطي بوده و معرف ضابطهاي بين انسان با موضوع و انسان با انسان است.
بنابراين، حكومت ولايت فقيه، ولايت فقه است و بايد فقهمدارانه اداره شود.
اگر قرار باشد فقهمدارانه اداره شود ما بايد شاهد پژوهشكدههاي مختلف و تخصصي مرتبط با فقه و موضوعشناسي باشيم. به ياد دارم كه آيتالله مكارم شيرازي در يكي از بيانات خود هشدار دادند كه ممكن است جلسات مذهبي شبيه كشور پاكستان شود و وجه عزاداريها و مداحيها بر وعاظ و سخنرانيها غلبه كند اكنون اين پرسش پيش ميآيد كه توقع ما از سخنرانها چيست و آيا انتظارات از آنان بر آورده ميشود؟ آيا روحاني ما در منبر توانسته است آگاهيها مردم را ارتقا دهد؟ حوزويان، منابر خود را تحليل محتوي كنند كه چه آگاهيهايي به علاقهمندان و مردم انتقال مييابد آيا اين اطلاعات آگاهيبخش مردم است يا صرفاً بحثي احساسي است؟ آيا تكليفي بر دوش مردم ميگذارند كه مردم براي اين تكليف برنامهريزي كنند؟
به هرحال، بپذيريم كه بخشي از آسيبها متوجه حوزه است و بپذيريم خاستگاه و جايگاه توجه به فقه، حوزه است و اين حكومت دايرمدار فقه است و بپذيريم حوزويان تا حدودي كوتاهي كرده و در نظريهپردازي و نظارت غفلتهاي صورت گرفته است، همه اين عوامل موجب ميشود دين در اختيار كساني قرار گيرد كه بيش از آنكه يك نگرش تخصصي ارائه دهند. نگرش عاطفي و بعضاً خرافي را گسترش دهند كه به تعطيلي تدريجي تفكر و عقل انجاميده است كه با اسلام و سيره نظري و عملي امامان(ع) و پيامبر(ص) منافات دارد. بيتوجهي به حقوق انسان، نخ تسبيح تمام جريانهاي انحرافي است ميتوانيد اسم آن را انجمن حجتيه، اخباريگري، تحجّر و مارهاي خوش خط و خال يا چيز ديگر بگذاريد وجه مشترك كه اين جريانات را به هم پيوند بيتوجهي به عقل و حقوق انسان است اگر سر عقل بريده شود، به معناي اين است كه سر انسان بريده شده است زماني كه سر انسان بريده شد يعني اينكه سر اختيار و مسئوليت بريده شده است و من با كدام اختيار پاسخگوي خدا باشم؟ مگر قرار نيست من آزمايش شوم؟ چنين تلقيي با روح دين و اختيار و انقلاب هم ناسازگار است.
هر چه باشد، افروغ روشنفكري است كه در پارادايمهاي انقلاب اسلامي ميگنجد هر چند زبان تلخ او به مذاق برخي خوشايند نباشد.
با اين استاد دانشگاه و نويسنده كتاب «حقوق شهروندي و عدالت» در رابطه با مهدويت و عدالت و چالشهاي انقلاب اسلامي در نشستي كه دوشنبه هفته گذشته در خبرگزاري فارس برگزار شد به گفتوگو نشستيم كه قسمت نخست آن در پي ميآيد.
* جامعه مهدويت چه جامعهاي است؟
ـ مدتهاست سطح بحث مهدويت عوامزده شده است. به همين دليل به هيچ دعوتي در اين زميننه براي سخنراني پاسخ مثبت نميدهم؛ براي اينكه احساس ميكنم فرصتي براي طرح بحثهاي فاخر و فلسفي وجود ندارد. در حال حاضر تلقيهاي خرافي، نامستند و نامستدل از مهدويت وجود دارد. اين تلقيهاي سطحي، گاهي با حمايت اقتصادي نيز همراه است كه عملاً طرح بحث فاخر درباره مهدويت هزينههاي دارد.
حداقل هزينههاي طرح بحث جدي در زمينه مهدويت اين است كه در فضاي عوامزده متهم ميشويم كه مخالف موعود و فلسفه انتظاريم. البته اين مسائل موجب نميشود كه از رسالت ديني ـ كه برعهدهام است ـ دست بردارم.
مفهوم انتظار به همان اندازه كه ديني است؛ فلسفي است. براي فهم مسئله انتظار بايد ديد انتظار به چه معني است؟ آيا عقل بشري در بعد نظري و عملي مؤيد انتظار است يا نيست؟ نخست بايد به اين پرسش پاسخ داد كه انتظار چيست؟ فلسفه انتظار كدام است؟ جامعه منتظر چه جامعهاي است؟ آيا ويژگي جامعه مطلوب و موعود به ما اين اجازه را ميدهد كه به هر شيوهاي به آن جامعه برسيم؟
انسانهاي منتظر چه ويژگيهايي دارند؟ آيا با انسانهاي احساسي و هيجاني و بيتوجه به خلاقيتها و ظرفيتهاي انديشگي ميتوان به جامعهاي موعود رسيد؟ نسبت تاريخ با جامعه و انسان چيست؟
سؤال مهمتر اين است كه زمان چيست و نسبت زمان با تاريخ چيست؟ و نسبت تاريخ با جامعه و انسان چيست؟ سؤال مهمتر كه درباره زمان و تاريخ مطرح است و ميتواند بازتابي از همين مسئله زمان و تاريخ باشد؛ اين است كه آيا عالم، عالم بازي است يا عالم بسته است؟ اگر عالم باز باشد با مفهومي به نام پايانپذيري سازگاري دارد يا ندارد؟ نسبت آخرت و عالم معاد با اين دنيا چه ميشود و روايات چه پاسخ و چه انتظاري از ما دارند؟ آيا ميتوانيم در تفسير از مهدويت از رواياتي كه در زمينه مهدويت وجود دارد غافل شويم و به درك عوامانه بسنده كنيم؟ و در حق مسئله به نام انتظار جفا كنيم!
مسئله مهدويت كه بسياري از افراد به طور طبيعي پذيرفتهاند؛ براي من بديهي تلقي نميشود و براي تك تك سؤالاتي كه طرح كردم، پاسخهاي با پشتوانه ديني و فلسفي دارم. اما پرسش اصلي در بحث مهدويت ناظر يه اين است كه تا چه اندازه مباحث مطرح شده و رايج در موضوع مهدويت از پشتوانه ديني و فلسفي برخوردار است؟
حتي معتقد هستم كه اگر مسئله انتظار و مسائل مرتبط با آن به درستي حلاجي نشود، هم جامعه را به سمت خمودگي سوق ميدهد و هم فلسفه سياسي، انقلابي و اسلامي را لوث ميكند. انتظار عمدتاً داير مدار اصل ولايت فقيه است. همين مسئله انتظار كه مؤيد اصل ولايت فقيه است اگر درست به كار نرود ميتواند به عنوان تبري ريشه درخت ولايت فقيه را بزند يا دور بزند يا ناديده انگارد.
* امام زمان(عج) ميفرمايند: «در زمان غيبت به روات احاديث ما رجوع كنيد». اين سخن به چه معناست؟
ـ اين سخن به اين معني است كه زمان غيبت مسائل مربوط به امام زمان و مهدويت را فقها بايد پاسخگو باشند. جوابگو بودن فقها به منزله آن است كه ولايت شخصي نيست، منضبط و قاعدهمند است و مشمول اصل بينالاذهاني و نظارت است؛ به تعبير حضرت امام خميني(ره) ولايت حضرت رسول(ص) نيز جنبه شخصي نداشت.
انتظار به جامعه و فرد آمادگي و اميد ميدهد. آدمي كه اميد به آينده داشته باشد با آدمي كه اميد نداشته باشد متفاوت است براي انسان فهيم، دانا و حكيم اميد به منزله نور به شمار ميرود نه براي انساني كه فقط دستهاي خود را بدون درك فلسفه ظهور بالا برده و خواستار تعجيل در ظهور امام زمان است.
* ويژگيهاي انسان منتظر به معناي واقعي چيست؟
ـ منتظر امام زمان نخست بايد خود را بشناسد، به همين علت عرض ميكنم تصور انتظار با خمودگي و عدم شناخت ناسازگار است و اتفاقاً بحثهاي مهدويت پشتوانه عميق فلسفي دارد مباحثي كه به وسيله مهدويت مطرح ميشود موجب شده توحيد در مدار هستي قرار گيرد، شكاف بين مبدا و مقصد پر شود تا عالم به صورت جزء جزء، پاره پاره و متكثر نگريسته نشود.
خداوند به عنوان محور هستي آسمانها و زمين را بر اساس عدل استوار كرده است يكي از تجليات عدل وجه اجتماعي و دنيايي آن است كه عدالت دراين دنيا نيز تحقق مييابد.
حق يك تجلي دنيايي در اين دنيا دارد و ما نبايد دست رو دست بگذاريم و منتظر وعده الهي باشيم به انسانها نيز اراده داده شده است كه با تفكر آزاد وعده الهي را انتخاب كنند اختيار انسان به لحاظ هستيشناسي تبيين شده است.
تو وظيفه داري به عنوان انسان عدالتخواه و حقمحور بسترساز تجليبخش حقمداري عالم باشي. البته اين من كيست؟ آيا يك من خمود است؟ آيا من تودهوار و خرافي و مغاير با نص اسلام است يا مؤيد آن است؟ خودش را ميشناسد و قادر است قابليت خود را به فعليت برساند يعني بالاخره بايد نسبت ماهوي خود را با خدا و وعدههاي خدا و مسئله انتظار حل كند.
انساني منتظر واقعي است كه خود را بشناسد. مفهوم تاريخ و زمان را بداند، متأسفانه بسياري افراد تاريخگرايانه با مسئله مهدويت برخورد ميكنند و به تاريخ كه دستاورد انديشه انسان است جبرگرايانه مينگرند و با اشعريگري اتفاقي در اين علم صورت نميگيرد در ذيل و دل تفكر تاريخيگرايي شيك امروزي فاشيسم و نازيسم نهفته است.
بعضيها امام زمان(عج) را فقط در آينده ميبينند اما بر حسب نگاه منظومهاي، امام زمان(عج) در گذشته و آينده حضور دارد.
امام زمان(عج) شبيه امام علي(ع) است با اين تفاوت كه زمان حكومت حضرت علي(ع) به تعبير آيتالله جوادي آملي مكتب و امام (رهبر) بودند، اما مردم حضور نداشتند. در زمان امام زمان(عج) مردم حضور و مشاركت دارند.
* اين عبارت «مردم هستند و در حكومت امام زمان مشاركت دارند» به چه معني است؟ آيا اين مردم شامل مردمي ميشود كه فهم ندارند و مقلد صرف هستند و عقل خود را بارور نكردهاند؟
ـ استاد مطهري چه زيبا گفت يكي از پيش شرطهاي ظهور امام زمان(عج) كامل شدن عقول بشري است، پس اگر واقعا منتظر هستيد؛ عقل بشر را نشانه بگيريد! اگر عقل بشر را نشانه ميگيريد تا چه اندازه روي آگاهي مردم حساب باز كردهايد؟ چه اندازه عقل مردم را نشانه گرفتهايد؟ تا چه اندازه منافع و مصلحتمان در جهت آگاهي بخشي مردم است؟ تا چه اندازه پاي آگاهي بخشي وسط ميآيد مواضع خصمانه نميگيريم و قصدمان زمينهسازي ظهور است اگر واقعا به مسئله انتظار باور داريم.
چه اندازه قصد بسترسازي جامعه مهدوي داريم؟ بايد ويژگي جامعه هدف را شناخته و آن ويژگي را ابزار و بستر ساز ظهور قرار داد و هدف و وسيله بايد از جنس هم باشند؟ و اين بازي با مسئله انتظار و نقص غرض است به نوعي در خوشبينانهترين حالت بدفهمي يا بازي است آينده دفعتا اتفاق نميافتد و مسئله انتظار تصادف نيست كه در آينده اتفاق بيافتد براي اينكه ما قائل به تصادف نيستيم معتقديم ظهور عوامل و بسترهاي لازم دارد امام علي(ع) ميگويد قرار نيست به قيمت تباهي خودم شما را اصلاح كنم من آزادي شما را سلب كنم تا شما به نجات و رستگاري برسيد اينها تلقي غلطي است كه نسبت به مسئله انتظار وجود دارد اين در حالي است كه انتظار مفهوم خلاق و مختار و شادي آفرين است كه بايد خوب درك شود و بهانهاي براي طرح مسايل ظريف فلسفي است تاريخ في نفسه چيزي نيست تاريخ زمان است و زمان مقدار حركت است و حركت مربوط به جامعه و انسان ميشود بنابراين فلسفه تاريخ نيست بلكه فلسفه انسان است و اين كه انسان مقصدي دارد در حركت جوهري نيز هم همين طور است.
بالاخره حركت انسان پاياني دارد و مسئله انتظار را با توجه به اين پايان بايد در زمينه و بستر خودش مورد بررسي قرار گيرد اين تلقيهاي از انتظار كه در حال حاضر غالب شده است حتي گاهي اوقات ازحمايت سياسي و مالي نيز برخوردار شده است به نظرم علاوه براينكه ضد انتظار است؛ بسترساز انتظار هم نيست و به تدريج مردم را نسبت به آموزههاي ديني زده ميكند.
* عده خاصي كه چنين سياستي را دنبال ميكنند؛ در پي عوامزدگي هستند يا با برنامه مشخص مانع آگاهي مردم ميشوند؟
ـ در پي هر دو هستند!
* جريان اخباريگري ميان سياستمداران و برخي از رسانههاي ما حاكم است كه نصگرا هستند اما نميتوان آنان را مقصر دانست كه در پي عوام زدگي هستند.
ـ من فكر ميكنم چه بخواهيم چه نخواهيم، منطق ظاهرگرايي به عوامزدگي ميانجامد. توجه به ظاهر به معناي مغايرت با عقل و دين است، عوام زدگي هم بيتوجهي به تفكر است. اين دو به شدت با هم ارتباط دارند؛ اگر چه دو روي يك سكه نيستند.
* زمينههاي فرهنگي چنين سياستهاي چيست؟
ـ پشتوانه چنين سياستها تفكرات انجمني و اخباري است و من ميان تفكر حجتيه و بهائيت اشتراكهاي زياد ميبينم هر دو تصور غلطي از امام زمان دارند. بهائيت بر اساس باور غلط از امام زمان، امام عصري تراشيدند و انجمن حجتيه نيز با تصور غلط از مهدويت به نوعي به سلب اختيار مسئوليت از انسان پرداختند.
با جزئينگري حضور در عرصه سياست در مقطعي خاص از تاريخ را بر نميتابند و محافظهكاراني را القاء كردند دست روي دست گذاشته تا فساد گسترده شود، براي اينكه در روايت آمده امام زمان وقتي ظهور ميكند كه فساد جامعه را فرا گرفته باشد و بايد در راستاي ظهور امام زمان اقدامي در زمينه ظلم زدايي صورت نگيرد! حضرت امام در منشور روحانيت به زيبايي هر چه تمام، اين تفكرات را در قالب ولايتيهاي ديروز، مدعيان امروز و كساني كه منع چراغاني نيمه شعبان را بر نتابيدند محكوم كردند كه بعدها كاسه داغتر از آش شدند و امروز مدعي شدند كساني كه هيچ اعتنايي به رابطه دين و سياست و تلفيق آن دو نداشتند داراي عقيده اخباريگري، اشعريگري و جمودگرايي بر ظواهر هستند كه تفكرات فلسفي را بر نميتابد.
ملاصدرا از يك سو دعوي تاريخي خدا و عقل از سوي ديگر دعوي ايمان و عقل را حل و بين خدا، خرد و عشق آشتي برقرار كرد از بين سه عنصر خدا عقل و ايمان بين خدا و ايمان كه تعارضي وجود ندارد خدا و ايمان دعواي با هم ندارند چون متعلق ايمان خداست.
اما آن چيزي كه به اختيار انسان مربوط ميشود عقل است يعني شما زمانيكه براي جلوگيري از تعارض خدا، عقل و ايمان، عقل را از بين ميبريد در واقع انسان را از بين بردهايد.
آنچه كه به انسان تعلق دارد، عقل انسان است. بنابراين كساني كه به نام دفاع از خدا و ايمان، عقل، اختيار و حق او را بر نميتابند در واقع انسان را حذف كردند هرچند نكته ظريف اينجاست بها دادن به عقل پشتوانه خدايي ميخواهد.
از سوي ديگر اين عقل آزاد است كه به توحيد ميرسد بنابراين عقل آزاد با توحيد قابل توجيه است و ميتواند در مقابل اومانيسم يا عقل خود بنياد و توحيد گريز قرار بگيرد.
زماني كه با توجه و كمك عقل به خدا رسيديد در ساحتي به ايمان ميرسيد كه پشتوانه عقلي دارد و اگر تفكر و عقل را از انسان بگيريد عملاً انسان را حذف كردهايد يعني حق و اختيار او را ناديده گرفتيد و آن تفسيري كه حق را ناديده ميگيرد و صرفا نگاه تكليفي به انسان ميكند، عملاً بسترساز تحجر و جمود ميشود پس آنهايي كه به گونهاي جمهوريت و لوازم جمهوريت را بر نميتابند و توجهاي به مردم سالاري دين يندارند، هم اسلام را خوب متوجه نشده و هم جايگاه عقل را ناديده گرفتهاند.
اين ميتواند با پرچم اخبارگري، ولايتمداري، انجمن حجتيه و حتي انقلاب اسلامي به ميدان بيايد براي اينكه موضوع بحث ما مهدويت بود عقبه انجمن حجتيه را طرح كردم. عقبه اين جريان ميتواند متكثر باشد آن چيزي كه ما اين سالها شاهد آن بوديم بيتوجهي به عقل و اختيار انسان بود زماني كه تفكر آزاد مطرح ميشود به مذاق عدهاي سازگار نيست.
انقلاب اسلامي، انقلاب فلسفي است و خيليها متوجه اين نكته نميشوند انقلاب مفهوم فلسفي دارد و گرنه با تفكرات سطحي اخباريگري انقلابي حاصل نميشود و انقلاب با پشتوانه فلسفي ـ كلگرايي توحيدي ـ كه ناثنويتگرايي محض در اين پشتوانه فلسفي مشهود است ايجاد شده است و اين ناثنويتگرايي متصلب نيست.
در واقع ناثنويتگرايي منبسط است. بنابراين بحث انتظار پشتوانه هستيشناختي محكمي دارد به صورت توأمان بايد به ملزومات اجتماعي و انساني و روايات مربوط به زمان غيبت توجه داشت. اگر اين حكومت بسترساز موعود است به قواعدي متكي است كه بايد به اهلش رجوع كرد در واقع به شخص رجوع نميشود بلكه به قواعد رجوع ميشود كه آن قواعد از دل آيات و روايات به دست ميآيد و اين قواعد شخص محور نيست در واقع آينده را به گذشته وصل ميكند.
برخي گمان ميكنند نبايد به گذشته رجوع كرد بلكه بايد نشست تا امام زمان ظهور كند از سوي ديگر شاهد روش غلط شبيهسازهاي كاذب هستيم آنهم شبيهسازيهاي كه با اهداف و اغراض خاص و مرتبط با برخي صاحبان قدرت صورت گرفت.
* با وجود اينكه قرار بود تفكر نو صدراييان در جامعه حاكم شود چرا اين اتفاق نيفتاد و جامعه به سمت عوامزدگي رفت، تا جايي كه معارف خود را بايد از مداحان دريافت كند؟!
ـ اگر مروري بر منشور روحانيت امام(ره) داشته باشيم و ببينيم مخاطبان اصلي امام چه كساني هستند؛ متوجه ميشويم امام ويژگيهايي را بيان و نقدهاي مطرح ميكنند و تفكرات ضد فلسفي برخي از جريانات حوزه را نقد ميكند. امام(ره) يك زماني اظهار داشتند: پسرم از ظرفي آب نوشيد، ظرف را آب كشيدند، چون من فلسفه ميگفتم.
بارها گفتهايم كه بخشي از آسيبشناسي وضع به آسيبشناسي حوزه باز ميگردد و آسيبشناسي حوزه از اين جهت لازم است كه عدهاي بيان ميكنند شرايط آسيبشناسي حوزه هموار نيست، به هر حال در اثر همين فقدان آسيبشناسي است كه ضررهايي كه حوزه بعد از انقلاب متحمل شده است، شايد از جهاتي بيشتر از قبل انقلاب باشد.
اگر حوزه علميه، آسيبشناسي كند، ميتواند جلوي اين ضررها را بگيرد. بخشي از اين ضررها به اين خاطر است كه حوزه بيش از حد به قدرت رسمي اعتماد كرده و متكي شده است. حداقل بخشي از اين ضررها به كمرنگ شدن استقلال تاريخي حوزه باز ميگردد. در نتيجه بخشي از وظايف حوزه كه ناظر به نظريهپردزاي و نظارت است به دليل پر رنگ شدن نقش تصديگري كمرنگ شده است. نكته ديگر اينكه حوزه علميه زماني كه جايگاه متصور خود را اعمال نميكند، زمينه براي برخورد سطحي و غيركارشناسانه ديني فراهم ميشود و منجيها يكي پس از ديگري ظهور ميكنند و آن زمان است كه تفكر منجيگرايانه بدون پشتوانه مطرح ميشود.
زماني كه در مجلس حضور داشتم؛ به مديريت منجيگرايانه انتقاد داشتم كه اين چه سبكي از مديريت است؟ يعني شخصي بيايد رييس دولت شود و هيئت دولت نيز منتفي شود. آيا يك رييس دولت قادر است كشور را نجات دهد، پس برنامه، استراتژي، خردجمعي و تئوري چه ميشود؟
اينها همه به خاطر اين است كه حوزه جايگاه تخصصي دين به ويزه در زمينه حكومت را مغفول گذاشته است. زماني كه قرار است حكومت اسلامي قانوني اداره شود و تنها وجه حكومت اسلامي هم قانونمداري آن است، طبعاً بايد فقهمدار باشد.
قانون در حكومت اسلامي حرف نخست را ميزند اما قانون حكومت اسلامي برگرفته از فقه است، به اين معني كه قانون مقولهاي ربطي بوده و معرف ضابطهاي بين انسان با موضوع و انسان با انسان است.
بنابراين، حكومت ولايت فقيه، ولايت فقه است و بايد فقهمدارانه اداره شود.
اگر قرار باشد فقهمدارانه اداره شود ما بايد شاهد پژوهشكدههاي مختلف و تخصصي مرتبط با فقه و موضوعشناسي باشيم. به ياد دارم كه آيتالله مكارم شيرازي در يكي از بيانات خود هشدار دادند كه ممكن است جلسات مذهبي شبيه كشور پاكستان شود و وجه عزاداريها و مداحيها بر وعاظ و سخنرانيها غلبه كند اكنون اين پرسش پيش ميآيد كه توقع ما از سخنرانها چيست و آيا انتظارات از آنان بر آورده ميشود؟ آيا روحاني ما در منبر توانسته است آگاهيها مردم را ارتقا دهد؟ حوزويان، منابر خود را تحليل محتوي كنند كه چه آگاهيهايي به علاقهمندان و مردم انتقال مييابد آيا اين اطلاعات آگاهيبخش مردم است يا صرفاً بحثي احساسي است؟ آيا تكليفي بر دوش مردم ميگذارند كه مردم براي اين تكليف برنامهريزي كنند؟
به هرحال، بپذيريم كه بخشي از آسيبها متوجه حوزه است و بپذيريم خاستگاه و جايگاه توجه به فقه، حوزه است و اين حكومت دايرمدار فقه است و بپذيريم حوزويان تا حدودي كوتاهي كرده و در نظريهپردازي و نظارت غفلتهاي صورت گرفته است، همه اين عوامل موجب ميشود دين در اختيار كساني قرار گيرد كه بيش از آنكه يك نگرش تخصصي ارائه دهند. نگرش عاطفي و بعضاً خرافي را گسترش دهند كه به تعطيلي تدريجي تفكر و عقل انجاميده است كه با اسلام و سيره نظري و عملي امامان(ع) و پيامبر(ص) منافات دارد. بيتوجهي به حقوق انسان، نخ تسبيح تمام جريانهاي انحرافي است ميتوانيد اسم آن را انجمن حجتيه، اخباريگري، تحجّر و مارهاي خوش خط و خال يا چيز ديگر بگذاريد وجه مشترك كه اين جريانات را به هم پيوند بيتوجهي به عقل و حقوق انسان است اگر سر عقل بريده شود، به معناي اين است كه سر انسان بريده شده است زماني كه سر انسان بريده شد يعني اينكه سر اختيار و مسئوليت بريده شده است و من با كدام اختيار پاسخگوي خدا باشم؟ مگر قرار نيست من آزمايش شوم؟ چنين تلقيي با روح دين و اختيار و انقلاب هم ناسازگار است.