به دخت

 




میخوام ادامه تحصیل بدم!

در روزگار ما یکی از مهم ترین موانع ازدواج به موقع، بهانه ی ادامه تحصیلات دانشگاهی است. جوانانی که خاتمه ی تحصیلات آنان، پایان دبیرستان است، مکعمولا کمتر دچار آفت تأخیر در سن ازدواج می شوند، اما امروزه تعداد زیادی از آنها در کنکور دانشگاه های مختلف دولتی و آزاد شرکت می کنند و به تحصیلات خود ادامه می دهند و غالبا تا پایان تحصیلات دانشگاهی، به علل موجه و غیر موجه از ازدواج امتناع می ورزند.

بعد از تحصیلات، پسران ناچارند به خدمت سربازی بروند و ازدواج را پس از پایان دوران سربازی انجام دهند. اما دختران چون سربازی ندارند سالهای بعد نیز در کنکور شرکت می کنند و به تحصیلات خود ادامه می دهند و در نتیجه تعداد داوطلبان دختر و قبولی آنها بیشتر خواهد شد.

 

اما پسرانی که به سربازی رفته اند بعد از پایان آن، کمتر به فکر ادامه ی تحصیلات می افتند و در صورت شرکت، کمتر شانس قبولی دارند. اگر شغل مناسبی پیدا کنند مشغول می شوند وگرنه می مانند و امکان ازدواج برایشان فراهم نیست و آثار و تبعات سوء آن بر کسی پوشیده نیست.

 

از سوی دیگر، دختران بعد از پایان تحصیلات و گرفتن مدارک برای اشتغال در اداره ها و نهادها تلاش می کنند. بعضی از مسئولان هم بدون رعایت مصالح عمومی و خانواده، آن ها را به کار می گمارند. روشن است که در برابر اشتغال هر دختری، فرصت شغلی از یک مرد گرفته می شود.

با این وضعیت است که دختران تحصیل کرده و شاغل، مشکل پسند می شوند و حاضر نیستند به پسرانی که شغل آزاد یا مدرک تحصیلی پایین تری دارند یا بیکارند ازدواج کنند، به همین علت، روز به روز ، بر تعداد دخترانی که از سنین ازدواج گذشته اند و هرگز شانس ازدواج ندارند، اضافه می شود.

برگرفته از کتاب ازدواج، موانع و راه حل ها نوشته آیت الله ابراهیم امینی

تهیه و تنظیم: سمانه مروتی

 

مطالب مرتبط:

من بیکارم، دخترتان را به من نمی دهید؟

شرایط اقتصادی

موانع ازدواج (قسمت دوم)

 

1392/9/4

 



نظرات ارسال شده
سارا
شنبه 9 آذر 1392


پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد.


5
0

ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 


کلمات کلیدی بانونت، موانع ازدواج، تحصیلات، اشتغال، پسران، سربازی، دختران ,


نام شما : ایمیل دوست شما :