به دخت

 




خدایا، گواه باش! شبیه‏‌ترین خلق به پیغمبر را به سوی این قوم فرستادم

خدایا، گواه باش! شبیه‏‌ترین خلق به پیغمبر را به سوی این قوم فرستادم.حسین(ع) برای اذن میدان دادن به اصحاب، تعلّل می‏کرد؛ راجع به قاسم و حتّی ابوالفضل این‏طور نبود که حضرت بلافاصله اجازه بدهد. امّا علی ‏اکبر ...  

ریان ابن شبیب روایت کرده که من روز اول محرم خدمت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) رسیدم. حضرت فرمودند: «ای پسر شبیب! خبر داد مرا پدرم از پدرش، از جدش که چون جدم حسین(ع) را شهید کردند از آسمان خون وخاک سرخ بارید. اگر گریه می کنی بر حسین(ع) گریه کن که تا آب دیده بر روی صورت تو جاری شود خدای متعال تمام گناهان صغیره و کبیره تو را می‌آمرزد. خواه اندک باشد یا بسیار».


بر آنیم طبق روال مرسوم بین هیات های مذهبی، هر روز دهه اول ماه محرم روضه های حاج آقا مجتبی تهرانی را به علاقه مندان ارائه دهیم.


آیا ما بر حق نیستیم؟


حضرت علی‏اکبر عرض می‏کند: «یَا أَبَتِ لَا أَرَاکَ اللَّهُ سُوءاً»؛ یعنی پدر جان، حادثه بدی برای شما پیش نیاید! بعد سؤال می‏کند: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ یعنی آیا ما بر حق نیستیم؟ اینجا یک توضیح ادبی باید بدهم؛ ما در باب استفهام، یک «استفهام انکاری» داریم، یک «استفهام اقراری» داریم و یک «استفهام حقیقی» داریم. این استفهام حضرت علی‏اکبر، استفهام اقراری است. می‏خواهد از امام حسین اقرار بگیرد!


می‏گوید پدر جان، نه اینکه نمی‏دانم؛ می‏دانم راهی که داریم می‏رویم راه حق است؛ امّا می‏خواهم این را از دهان شما هم بشنوم! لذا می‏گوید: «أَ لَسْنَا عَلَى الْحَقِّ»؛ مگر این مسیری که ما می‏رویم، مسیر حق نیست؟ حضرت فرمود: بله، این مسیر، مسیر حق است. بلافاصله علی‏اکبر می‏گوید: «إِذاً مَا نُبَالِی أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّینَ». یعنی حالا که ما بر حق هستیم، دیگر باکی نداریم که در راه حق بمیریم.


اگر در راه حقّیم، از مرگ باکی نداریم!


آن‏قدر این جوان زیبا جواب داد که امام حسین(علیه‏السلام) علی‏اکبر را دعا کرد؛ گفت: «جَزَاکَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ خَیْرَ مَا جَزَى وَلَداً عَنْ وَالِدِهِ».[1]. می‏گوید دیگر ما غصّه‏ای نداریم. در راه حق می‏رویم و کشته هم که بشویم، شهیدیم. اسلام این است. حسین(علیه‏السلام) هم می‏خواست امّت اسلامی را این‏طور تربیت کند. لذا انسان وقتی که حق را تشخیص داد و مانعی هم سر راهش نبود، همه چیزش را برای حق و در راه حق می‏گذارد؛ جانش را هم می‏گذارد.


ذکر مصیبت علیّ اکبر(علیه‏السلام)


اما اینها فقط حرف نبود؛ عمل بود. می‏نویسند روز عاشورا، بعد از آنکه اصحاب رفتند و شهید شدند، از بنی‏هاشم اوّلین کسی که آمد اجازه میدان گرفت، علی‏اکبر بود. حسین(ع) برای اذن میدان دادن به اصحاب، تعلّل می‏کرد؛ راجع به قاسم و حتّی ابوالفضل این‏طور نبود که حضرت بلافاصله اجازه بدهد. امّا علی‏اکبر تا گفت اجازه می‏خواهم، حسین معطّل نکرد؛ گفت بله پسرم؛ برو. حتّی در بعضی از مقاتل نوشته‏اند که خودِ پدر آمد این جوان را برای جنگ آراسته کرد؛ یعنی زره به تنش کرد، کلاه‏خود به سرش گذاشت، شمشیر به کمرش بست و خلاصه همه کارهایش را خودش کرد.


بی‏بی‏ها دور علی را مثل حلقه گرفتند و راه را بستند که علی به میدان نرود


در یکی از مقاتل دیده‏ام همین که علی آماده شد که به میدان برود، حسین(ع) خطاب کرد به بی‏بی‏ها و گفت بیایید با علی خداحافظی کنید... عجیب است این مرد! حسین(ع) واقعاً در ابنای بشر از این جهت نظیر ندارد. بی‏بی‏ها بیرون آمدند و با این صحنه روبرو شدند که علی‏اکبر می‏خواهد به میدان برود. می‏نویسند: «إجتَمَعَتِ النِّسَاءُ حَولَهُ کَالحَلقَة»؛ تمام این بی‏بی‏ها دور علی را مثل حلقه گرفتند و راه را بستند که علی به میدان نرود. هر کدام چیزی می‏گوید؛ یکی می‏گوید: «یَا عَلیّ إرحَم غُربَتَنَا»؛ به تنهایی ما رحم کن و نرو...


من نمی‏دانم چگونه علی از این حلقه بیرون آمد و رفت؛ امّا می‏نویسند وقتی علی رفت، آنجا بود که حسین(ع) دست‏هایش را برد زیر محاسنش، سرش را برد به سمت آسمان؛ می‏گوید ای خدا، می‏خواهم با تو معامله کنم؛ «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِک».[2]ثُمَّ نَظَرَ إلَیهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنه»؛ خداحافظی امام حسین با علی‏اکبر، با یک نگاه بود؛ یعنی یک نگاه به قد و بالای علی کرد؛ یک نظر مأیوسانه‏ای کرد؛ یعنی برو که از تو قطع امید کردم...


بابا، تشنگی دارد مرا می‏کُشد


طولی نکشید که علی برگشت: «یَا أبَتِ العَطَشُ قَد قَتَلَنِی وَ ثِقلُ الحَدِیدِ قَد أجهَدَنِی».[3] می‏گوید بابا، تشنگی دارد مرا می‏کُشد... اینجا ببینید به حسین(علیه‏السلام) چه می‏گذرد... خدایا، تو گواه باش! جوانی که شبیه‏ترین این خلق به پیغمبر اکرم است را به سوی این قوم فرستادم؛ کسی که هر وقت ما آروزی دیدار پیغمبر را داشتیم، به چهره او نگاه می‏کردیم...

 

1. بحارالأنوار     44     379
2. بحارالأنوار     45     42
3. اللهوف          112
 




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :