به دخت

 




«دربند» شک‌ها!

«دربند» فیلم شک‌هاست. شک همه به همه چیز. همه‌ شخصیت‌های فیلم و به تعبیری جامعه به هم شک دارند...

و در پی آن، ‌کسی در پی کمک به دیگری نیست.

گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو» - سید اسماعیل عبداللهی؛آخرین ساخته ی پرویز شهبازی، «دربند» مضمونی اجتماعی و در عین حال اعتقادی را دستمایه قرار داده و  نمایشی است از جنگ آدم‌ها، در لایه‌ی زیرین پوست شهر. جنگی برای تصاحب حق، حقی خیالی و موهوم که هر کسی خود را صاحب آن و در تصاحب دیگری می‌پندارد.

 
داستان از آنجا آغاز می‌شود که نازنین، یکی بی خبر از این جنگ، با شخصیت‌هایی آشنا می‌شود و ناخواسته با آنان هم مسیر می‌شود. دانشجوی ترم اول پزشکی از فضای آرام و بدون تنش شهر محل زندگی‌اش وارد فضای پر تلاطم و شلوغ شهر شده است و ناخواسته خود را درگیر ماجراهایی می‌بیند.
 
در اولین مواجهه با شخصیت اصلی فیلم، نازنین، در یک نمایی ازروبه‌رو از درب دو اتاق کنار هم و خارج شدن او و یک دانشجوی دیگر از اتاق ها، نازنین را درست شبیه هم‌دانشگاهی‌اش و به طور عام شبیه همه‌ی دانشجوهای دیگر می‌بینیم. همان رفتارها و امور روزمره‌ی معمول؛ رفتارهایی عادی هر دختر دانشجو برای شروع روز. اما این نویسنده‌ی فیلم‌نامه است که او را از دیگران جدا می‌کند و ما را به تماشای تصمیم‌گیری‌های متفاوت او می‌گذارد. تصمیم‌گیری‌های کسی که از بازی‌های آدم‌های به ظاهر عادی شهر هیچ‌گونه درک و شناخت قبلی ندارد. حس کنجکاوی نازنین نسبت به درک محیط اطراف، دیگر آدم ها او را آرام آرام به سقوط نزدیک می‌سازد.
 
روایت داستانی فیلم روایتی خطی است، اما تدوین هوشمندانه‌ی آن و تقطیع و جابه‌جایی عامدانه‌ی برخی سکانس‌ها، بی هدف انجام نپذیرفته و مخاطب را مستقیماً به دل ماجرا می‌برد و او را به نوعی درگیر تصمیم‌گیری‌ها و حوادث پیش روی نازنین می‌کند. اوج این امر آخرین سکانس فیلم است. جایی که شخصیت منفی یا به اصطلاح بدمن فیلم، ‌زارعی، در راهروی پاساژ برای دومین بار با حضور نازنین مواجه می‌شود. سکانس قبلی فیلم، نازنین را پای میز محاکمه‌ی دادگاه و در پایان کار خود نشان می‌دهد، اما در واقع این یک تصمیم اشتباه دیگر از نازنین بوده که او را به محل کار زارعی کشانده و نتیجه‌ی آن در نهایت حضور نازنین در دادگاه و پای میز محاکمه است.
 
اوج توجه پرویز شهبازی کارگردان خوش‌ذوق فیلم در بازی نازنین بیاتی می‌توان دید و از بازی خوب وی در نقش نازنین نمی‌توان گذشت؛ اما این توجه و تمرکز زیاد کارگردان، او را از پرداخت و تمرکز بیش‌تر روی بازی دیگر بازیگران بازداشته است. تا آن‌جایی که مثلا در بعضی صحنه‌ها بازی بازیگری با توانایی‌های پگاه آهنگری غیر طبیعی به نظر می‌رسد. این ضعف در بازی و اجراها را می‌توان به بازی احمد مهران‌فردر نقش حمید و البته در بازی‌های بازیگر نقش زارعی شخصیت منفی فیلم تعمیم داد.
 
توجه کارگردان به میزانسن، فیلم را به اثری قابل تأمل در میان فیلم‌های سینمایی مبدل کرده است. ریزه‌کاری‌ها و اشاره به جزئیات در سکانس‌های مختلف فیلم نمایان است. پرداخت به جزئیات مثل مهر و جانمازی که روی طاقچه‌ درست کنار قوطی واکس قرارگرفته نمونه‌ای از این نگاه و دقت کارگردان به جزء به جزء عناصر فیلم است. در این فضاسازی، بارش باران نقش تأثیرگذار و بی بدیلی ایفا می‌کند. بارانی که این بار بر خلاف نقش‌اش در بسیاری از دیگر فیلم‌ها، این بار فقط نمادی از پاکی، عشق و پاک کنندگی نیست. باران و رعد و برق‌های شدید به سردی فضا کمک کرده و آن را شک برانگیز می‌سازد. سرمایی که نشان از آینده ای نه چندان خوشایند دارد.
 
این که کارگردان سعی داشته فضای فیلم را فضایی مملو از شک، عدم اعتماد و دودلی نشان دهد و اتفاقا به خوبی از پس آن برآمده از دیگر نکات فیلم است. کارگردان این شک را با حرکت‌های پیاپی دوربین روی دست و دقیقا پشت سر شخصیت اصلی فیلم، نازنین، و همچنین استفاده از لوکیشن های بسته و فیلم‌برداری در نماهای بسته و نزدیک به اوج خود می‌رساند و به خوبی از عهده‌ی انتقال آن به مخاطب برآمده است. در سکانسی که نازنین برای اولین بار و به تنهایی، به دیدن خانه‌ی سحر می‌رود، مخاطب همراه با او و از نقطه نظر دوربین روی دست به دنبال او راه می‌افتد. این نوع نگاه و همراه سازی مخاطب با نگرانی‌ها و تنهایی‌های شخصیت اول فیلم، ‌نشان دهنده‌ی غیرت‌مندی و اتفاقاً نگرانی خودِ کارگردان فیلم است و این نگرانی و غیرت به خوبی در فیلم تأثیرگذار بوده است. بار دیگر در سکانس دیگری از فیلم که نازنین از دفتر صدور ویزا ناامیدانه رجعت می‌کند، حرکت سرگیجه‌آور دوربین و گذر از پله‌های ساختمان مرتفع، به خوبی حس آشفتگی را به بیننده منتقل می‌سازد.
 
فیلم دربند را به تعبیری می‌توان فیلم شک نامید. شک همه به همه چیز. مانند شک نازنین در مواجهه با همه، حتی وقتی پست‌چی از او می‌خواهد رسیدِ دریافت نامه را امضا کند این شک با اوست. اما نمودِ بارز این شک را می‌توان در اولین مهمانی در خانه مشاهده نمود،‌ جایی که بهرنگ دیگر شخصیت فیلم، به فرید، جوانی که بر اثر مصرف داروها حال و روز مساعدی ندارد می‌گوید: «از پشت سر من بیا این‌طرف، حس می‌کنم ممکنه هر لحظه با یه چیزی بزنی توی سرم...» . این که همه به همه شک دارند و بنابر این شک، هیچ کس در پی کمک به دیگری نیست. جلال آل احمد داستانی دارد با نام «بچه‌ی مردم». در آخرین بخش این داستان و بعد از این که شخصیت زن فرزند خود را کنار خیابان رها می‌کند و سوار ماشین می‌شود، چادرش که لای در گیر کرده، نماد بارز دستی است است که باید او را از ترک کردن فرزندش منصرف کند. نوعی عامل بازدارنده که یک وجه دیگر استفاده از آن را می‌توان در فیلم «مارمولک» مشاهده نمود. جایی که رضا مارمولک با بازی پرویز پرستویی، پشت وانت نشسته و قصد نزدیک شدن به زن را دارد، عبا با گیر کردن مانع او می‌شود و زمین می‌خورد. در این فیلم نیز وقتی نازنین قصد سوار شدن به ماشین زارعی دارد،‌ چادر مشکی مانع او می‌شود. چادری که در هیچ جای دیگر از فیلم مشاهده نمی‌شود و تنها جایی که حضور دارد، به نوعی مانع از خطا و اشتباه شخصیت اصلی فیلم می‌گردد.
 
به خاطر داشته باشیم در قسمتی از فیلم، هنگامی که نازنین پاسپورت سحر را از چمدان برمی‌دارد، هنگام خارج شدن از در عطسه می‌کند و صبر می آید، این صبر باعث می‌شود از منزل خارج نشود همچون دیگر ‌نماد فیلم یعنی قرآنی که نازنین در ابتدای حضورش در خانه مقابل آینه قرار می‌دهد همگی نشان دهنده‌ی اشاره‌ی صحیح کارگردان به این نکته است که فهم ظاهری از مذهب نمی‌تواند به انتخاب درست انسان‌ها هیچ گونه کمکی کند؛ در جایی از فیلم دیده بودیم که مهر و جانماز کنار قوطی واکس و در قسمتی بی ارزش از خانه قرار دارند و این نشان دهنده‌ی ضعف اعتقادی ساکنان آن خانه بود و نشان می‌داد حتی به خدا نیز شک دارند. این می‌تواند یکی از اصلی ترین و مهم‌تریم پیام‌ها و نشانه‌های فیلم در لایه‌های زیرین آن و رسالت کارگردان فیلم در انتقال مفاهیم اعتقادی و بنیادین زندگی روزمره باشد.
 
/پژوهشگر فلسفه و سینما/
 
1392/7/23



ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :