به دخت

 




دخترها هم عاشق می شوند !

هنوز، دقیقاً معلوم نیست که چه اتفاقی افتاده است. ساده اش این می شود که در ابتدای دهه ی هشتاد، به یک باره چند سریال از تلویزیون ایران پخش شد که موازنه ی سنتی رابطه ی عشق ورزی در آن ها به هم خورده بود: دخترها عاشق پسرها شده بودند.

 

ابتدا قضیه چندان مهم نبود و فقط داستانکی فرعی بود که در یکی دو سریال که معمولا طنز بود، خیلی کم رنگ به آن اشاره می شد. فکر می کنم در «پاورچین» مهران مدیری بود که اولین بار، نقش خواهر خودش عاشق نقش سیامک انصاری می شد. چند بار دیگر نیز در همین طنزهای روتین، این اتفاق افتاد.

عاشق شدن دخترهای یکی دو تا از طنزهای ماه رمضانی رضا عطاران، نمونه های نزدیک تری است که احتمالا به یادتان مانده است. اما قضیه جدی نبود. مهم هم نبود؛ یعنی قرار بود در کنار همه ی طنازی های طنزهای شبانه، بخندیم به اینکه دختری هم عاشق پسری شده است. خنده دار هم بود. درست تر بگویم آنطور که نشانمان می دادند، خنده دار بود و البته، حقارت آمیز برای دخترانی که خود را به آب و آتش می زنند تا معشوق، پسر، متوجه شود دوستش دارند و باید به خواستگاری شان برود.

 

تا اینکه یک دفعه، شوخی و جدی، تعداد سریال هایی که حتی موضوع اصلی آن همین بود، زیاد شد. قضیه مهم شد. چند سریال مهم و پرطرفدار که چند تایی شان طنز هم نبود، در داستان هایشان نشان دادند که دخترها هم عاشق می شوند:

 

در «آرزوهای شیرین» ، سریال ظهرهای برنامه ی خانواده، یکی از دخترها سعی وافری دارد تا عشقش را به نوعی به پسر بفهماند و در «غیر محرمانه» از شبکه ی پنج، چشم یکی از برادرزاده های عمو ی مخترع به دنبال آقای مهندس بود. قضیه را تا آنجا دنبال کنید که در «ماه عسل»، سریال نوروز دو سال قبل شبکه ی دو، باز هم دختری عاشق پسری می شد و در «اشک ها و لبخندها»، دختر نق زن شهره لرستانی، ظاهراً عاشق آقای لوطی شده بود.

البته دو نمونه ویژه هم این میان بود که باید بیشتر درباره شان حرف بزنیم: مهراوه شریفی نیای «روز حسرت» عاشق پسر خوش تیپ ماجرا بود و گوشه ای از سریال «شهریار» کمال تبریزی که دخترک پیرمرد صاحب خانه در دوران جوانی شهریار، عاشق شهریار می شد.

 

 

و این چیزی بود که تا قبل از آن، در نمایش های تلویزیونی ایرانی جایی نداشت. جایگاه سنتی عاشق مرد و معشوقه ی زن که پشتوانه ی چند هزار ساله ای در ادبیات ایرانی داشت، به قدری جای پای خود را در رسانه های ایرانی محکم کرده بود. اگر چه این تغییر بسیار کند و تدریجی و کم رنگ اتفاق افتاد، واقعا اتفاق کوچکی نبود. در همه ی نمایش های تلویزیونی در سال های قبل، اگر عشقی از طرف دختری به پسری ابراز می شد، معمولاً در رابطه ای دو طرفه رخ می داد که معمولاً آن قدر به ازدواج نزدیک شده بود، می توانستیم آنان را زن و شوهر بدانیم. اما اینجا رابطه دیگر یک طرفه شده بود، یا حداقل می توان گفت یک طرفه شروع می شد و طرف عاشق ماجرا نیز یک دختر بود. در عین حال، همه ی سریال هایی که در این یکی دو ساله به رابطه ی عاشقانه ی یک طرفه از جانب دخترها پرداختند، هرگز از خط قرمز ظاهراً توافق شده ای میان خودشان فراتر نرفتند: پایان خوش و فرجام عشق های یک طرفه با تبدیل شدن آنها به عشق های دو طرفه.

در اکثر این سریال ها، معمولاً در روندی ساده لوحانه، آقا پسر هم از سر اتفاق، عاشق دختر خانم می شد و قضیه به خیر و خوشی به پایان می رسید. تنها نمونه ی تلخ، سریال «روز حسرت» بود. داستان «روز حسرت» وضعیتی عادی نداشت: دختر، معتاد بود و پسر، عشق دختر را پس می زد؛ زیرا زن اولش تصادف کرده و فلج شده بود و به همین علت، احساس عذاب وجدان می کرد.

ادامه دارد...

نویسنده: حمید بوالی

 

 

مطالب مرتبط:

چرا خواستگاري پسر از دختر

 

 1392/7/20




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 


کلمات کلیدی بانونت، دختر، پسر، عشق، سینما، تلویزیون، فیلم، رابطه ,


نام شما : ایمیل دوست شما :