به دخت

 




اولین‌باری که جلوی پای من بلند نشد

تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت وقتی من وارد اتاق می‌شدم، بلند می‏شد و به قامت می‏ایستاد. یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: "نه! شما بد عادت شده‏اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می‏شوم.

امروز خسته‏ام. به زانو ایستادم." می‏دانستم اگر سالم بود بلند می‏شد و می‏ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمی‏توانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. همسر سردار شهید عباس کریمی:این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است./راوی


1392/5/5




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 


کلمات کلیدی تواضع،سرداران شهید،روایت ,


نام شما : ایمیل دوست شما :