عقل يا عشق؟
آموزش، نردبان تکامل انسان است و آموختههای شایستۀ انسان چونان مشعلی، روشنگر امروز و فردای زندگانی اوست. از این رو اگر آموختههای فرد را از او بگیرند، موجودی ناتوان و بیاثر میشود.یکی از مباحث مورد توجه در دوران جوانی، «آموزش ازدواج» است. هرگاه این مهم فراموش شود بسیاری از آثار از دست میرود.
به دیگر سخن، خانواده سالم به وجود نمیآید، مگر در سایه ازدواج سنجیده و همراه با آموزش. امروزه به جوانان ما این نوع ازدواج را آموزش ندادهاند. فقط به مردها گفتهاند باید گربه را دم حجله بکشید و به خانمها یاد دادهاند که به آقایان هرگز اعتماد نکنید و نگذارید پیراهنشان دو تا شود! این تنها آموزشی است که به جوانان داده شده است. آن وقت میخواهیم آنها با خوشبینی، زیر یک سقف زندگی کنند. نتیجهاش این میشود که بر اساس آمارهایی که ارائه شده است، از هر 110 هزار ازدواج، 10 هزار مورد آن حتماً به طلاق میانجامد. البته دشوار است بگوییم 90 مورد آن نیز به طلاق روانی منجر میشود؛ یعنی بیشتر خانوادهها، ادای خانواده را در میآورند، چون برای این کار آموزش ندیدهاند.
این گونه است که وقتی ازدواجی بر پایه منطق و آموزش صحیح به وجود نیاید، اولین رخداد نامناسب آن، نارضایتی زن و مرد است و هرگاه این نارضایتی به وجود آمد، فضای خانه ناامن میشود و این امر موجب پیدایش دیگر آسیبها- مثل اعتیاد، بزهکاری و بیماریهای روانی- میگردد.
ازدواج اگر مبتنی بر انتخاب عاقلانه و زندگی عاشقانه باشد، تداوم مییابد؛ اما متأسفانه کمتر شاهد انتخاب عاقلانه هستیم. بیشتر گزینشها احساسی است؛ به همین دلیل در آیندهای نزدیک نیز عاشقانه نخواهد بود.
جایگاه قلب و عقل در انتخاب
اولین مسألهی مهم در آداب خواستگاری این است که بدانیم در انتخاب همسر، انتخابگر اصلی در وجود ما کیست؟ یعنی مشخص شود که آیا قلب انسان تصمیم میگیرد یا عقل؟ اگر جایگاه عقل و قلب نسبت به تصمیمگیری در انتخاب همسر تبیین شود آداب آن به راحتی مشخص خواهد شد. به تناسب پاسخ به این سؤال، آداب متفاوتی در برابر ما، جلوه مینماید.
عموماً پاسخ میدهند عقل تصمیمگیرنده است و اغلب ما چنین ادعایی داریم که عموماً بر عقل تأکید میورزند ولی در عمل تابع حکم قلب خود هستند و بین این واقعیت و آن حقیقت تفاوت دیده میشود.
اما به عکس دیدگاه و ادعای عموم تأکید این نوشته بر تکیه نمودن به حکم قلب است. زیرا در حقیقت تصمیمگیرندهی واقعی در مسأله ازدواج قلب است. چنان که بر روی کارتهای ازدواج نیز تصویر دو قلب صنوبری که به هم پیوند خوردهاند دیده میشود. هیچگاه بر روی کارتهای دعوت عقد و عروسی، شاهد نبودهایم که دو مغز را به هم بچسبانند و بنویسند پیوندتان مبارک! زیرا ازدواج پیوند قلبها است نه مغزها. بنابراین قلبها باید با هم سنخیت داشته باشند. از این رو با صراحت و بیپرده خطاب به جوانان که باید گفت: ببینید دلتان چه میگوید. بدون هیچ تردیدی همسری را انتخاب کنید که دل شما آن را برمیگزیند.
ریاست و فرماندهی ازدواج با دل است. اما یک اصل مدیریتی را نباید از نظر دور کرد و آن این که مدیرانی موفق هستند که در کنار خود، کارشناسانی آگاه را به کار گمارند. یعنی مدیران موفق قبل از اقدام به هر کاری و فرمانی و اظهارنظری باید به کارشناسان خود فرصت بدهند تا آنان نظر کارشناسی خود را اعلام دارند و کارشناسان بدون این که نگران نظر مدیر باشند و از نظر مدیر اطلاع داشته باشند، با خیال آسوده کارشناسی خود را انجام دهند، نتایج آن را به مدیر ارائه دهند و محاسن، معایب، کیفیت و کمیت پروژهی موردنظر را گزارش دهند. سپس مدیر با آگاهی از تمام نکات مؤثر در موضوع، تصمیم بگیرد که پروژه انجام شود یا دستور به توقف آن دهد.
در امر ازدواج نیز قبل از هرگونه تصمیم و گزارشی، قلب باید از کارشناس ویژهی خود- یعنی عقل- کار کارشناسی طلب کند، زیرا خداوند عقل را به عنوان کارشناس عالیرتبه در وجود انسان نهاده است.
در فرآیند ازدواج ابتدا عقل باید با خیال آسوده و بدون هیچ آشفتگی خاطر فرصت اظهارنظر پیدا کند. عقل باید فارغ از نگرانی دل و شوقی که در دل ایجاد شده یا نفرتی که در دل به وجود آمده است، شروع به شناسایی نقاط ضعف و قوت فرد موردنظر نماید و در این امر باید نظرات کارشناسان دیگر مانند پدر و مادر، مشاوران امین و معرفهای مطمئن را جمعبندی کند. پس از آن که عقل گزارشها و اطلاعات خود را آماده ساخت، قلب وارد میدان میشود و با توجه به نظریات کارشناسانهی عقل، در نهایت اعلام نظر میکند که او را پذیرفته است یا نه.
اگر با توجه به اوصاف فرد موردنظر و آگاهیبخشیهای عقل، آن فرد به دل ننشست، پاسخ روشن است و نباید آن ازدواج صورت گیرد. اما نکتهی اساسی در اینجاست که دل باید حرف آخر را بزند، نه حرف اول را. مدیرانی که حرف آخر را میزنند موفقند؛ نه این که از اول یک حرف را بزنند و تا آخر بر آن پافشاری داشته باشند.
دلدادگی
تعلق خاطر و دلبستگی و دلدادگی دل، تصمیمگیری آن را مشکل و نسنجیده میکند. بهتر این است که فرد اظهارنظر افراد مختلف را بشنود و در نهایت- با آگاهی از آن اظهارنظرها- خود تصمیم بگیرد. بنابراین، توصیه میشود جوانان عزیز در آخر کار آن چیزی را بگویند که دلشان میگوید. نمیگوییم مخالف دلشان عمل کنند؛ باید کسی را به همسری انتخاب کنند که دل به او بستهاند.
به جوانان عزیز میگوییم فقط با کسی ازدواج کنید که دلتان میگوید. اما قبل از این که کسی را به خانهی دل خود راه دهید، از پنجرهی عقل تمام منظرهها را نظاره کنید تا بهترین را پس از تجزیه و تحلیل برگزینید و در نهایت به زیباترینها دل ببندید.
اگر دلدادگی پشتوانهی معرفتی و عقلانی داشته باشد، پایدار میماند ولی چنانچه دل به سمت کسی رفت بدون این که پشتوانهی فکری و معرفتی در کار باشد، حرف خود را میزند و این احساس است و احساس زودگذر است. و همین امر باعث کاهش رضایتمندی طرفین پس از ازدواج و ازدیاد طلاقها میشود.
بسیاری از مشکلات پس از ازدواج، از همین دلباختگیهای به قول مولانا رنگی ناشی میشود:
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
این عشق و علاقهها موجب شکل گرفتن ازدواج میشود لیکن در ادامهی مسیر، طرفین را دچار مشکلات متعدد میسازد. زیرا محور علاقههای پیش از ازدواج با حقایق زندگی همخوان نیست و با به سردی گراییدن آتش عشق، زندگی شیرینی و گرمی خود را از دست میدهد و مشکلات، بیشتر جلوه مینماید. اگر شما در انتخاب همسرتان زیباترین دختر و یا جذابترین پسر را برگزیده باشید، تمام این عنوانها و ابهتها و زیباییها چند ماه پس از ازدواج رنگ میبازد و فروکش میکند. در این مرحله است که باید خرج اصلی با اصابت گلوله به زمین هدف و ضربه به چاشنی آن عمل نماید. و عشق حقیقی غم و اندوه و مشکلات را منهدم سازد تا این دو جوان بتوانند به زندگی خود با آرامش ادامه دهند.
گاه میبینیم فردی با این که همسرش بسیار زیباست و یا شوهرش وجاهتهای اجتماعی و اعتبارات مختلف را دارا است، اما دیگر نمیتواند به زندگی با او ادامه دهد.
از این رو، توصیه میکنیم همیشه عقل را مقدم بر قلب در نظر داشته باشید؛ یعنی عقل حرف اول را به عنوان کارشناس بزند و قضاوت آخر را قلب به عنوان حرف آخر بیان کند.
بر این اساس، آداب خواستگاری باید به نحوی تنظیم شود که عوامل تحریککنندهی قلب در آخر قرار گیرد؛ نه در ابتدا خواهان دیدار یکدیگر و گفتگو با هم باشند. عقل میگوید: در ابتدا ببینید از نظر تفکر با هم سنخیت دارید یا ندارید؟ سپس نوبت به محبت میرسد که پس از تأیید عقل اگر محبت وارد میدان شد، هرچه رابطه نزدیکتر شود، محبت بیشتر میشود و زندگی شما قوام و پایداری بیشتری دارد.
برای دستیابی به یک ازدواج موفق، به مجموعهای از پیشنیازها باید توجه کرد که یکی از آنها رشد عاطفی فرد است. افراد باید به یک استقلال عاطفی رسیده باشند تا بتوانند ازدواج کنند.
دیگر این که فرد آنگاه باید به ازدواج تن دردهد که در خودش توانایی پذیرش مسؤولیت را یافته باشد. باید بتواند خشم خود را کنترل کند، انسان وقتشناسی باشد، عنصر دگرخواهی در او تقویت شده باشد و به حقوق شریک زندگیاش توجه کند؛ و همگی اینها از رشد اجتماعی او سرچشمه میگیرد. در صورتی که اکنون میبینیم زن و مرد در زندگی مشترک خود بیشتر در زمینه اهداف شخصی خود گام برمیدارند و در نتیجه به جای این که به هم نزدیک شوند، از هم دور میشوند.
نکته مهم دیگر این که اکنون الگوهای خوشبختی که از این و آن میشنویم، خیلی غمانگیز است. میگویند فلان خانم خوشبخت است، چون شوهرش اجازه ندارد بدون او آب بخورد. این خیلی تأسفآور است. اکنون کمتر میشنویم بگویند فلان خانم زن خوشبختی است، چون سالمترین، زیباترین و منطقیترین ارتباط را با همسرش دارد. هرگز نمیشنویم که فلان خانم زن موفقی است، چون رقیب شوهرش نیست؛ بلکه رفیق اوست.
فرد باید برای ازدواج، از سلامت روانی برخوردار باشد و حتماً یک دوره خودشناسی را گذرانده باشد. من باید خودم برای خودم شناخته شوم که چه کسی هستم و چه مشکلاتی دارم، چرا که بدون داشتن آگاهی از خود، نه میتوانم خود را خوشبخت کنم و نه دیگران را.
نکته پایانی این که برای یک ازدواج موفق بر اساس انتخاب عاقلانه و زندگی عاقلانه، باید تناسبها را برقرار کنیم. تناسب سنی، طبقاتی، اعتقادی و حتی تناسب تحصیلی و شخصیتی. در نظر داشته باشیم که پیش از ازدواج، چشمها را کاملاً باز کنیم و دقت کنیم با چه کسی ازدواج میکنیم و پس از ازدواج گاهی چشمها را ببندیم و به یاد داشته باشیم که گذشت منجر به تفاهم میشود و تفاهم به عشق میانجامد.