تاکتیک احساس
به حالتهایی مثل غم، شادی، ترس، عصبانیت و ... میگیم احساس یا هیجان. مهمه که بفهمیم بچههامون چه احساسی دارن. حتماً موافقین که اگه بچه ترسیده باشه، یک جور باهاش حرف میزنیم، اگه عصبانی باشه، یک جور دیگه. ما انسانها موجوداتی احساسی هستیم.
کسی وجود نداره که احساس نداشته باشه. آدم سرد و بیاحساس نداریم. همه احساس دارن، اما برخی نمیتونن احساسشون رو نشون بدن، یا بیان کنن، برخی نمیدونن چه احساسی دارن تا اونو درست نشون بدن، و برخی مرکز احساس تو مغزشون مشکل پیدا کرده، یعنی نوعی بیماری روانی دارن، برخی دیگه هم ... احساس یک حالت روانیه. در این حالت روانی سه بخش مختلف از بدن ما آدمها تغییر میکنه: فکر، جسم و رفتار. یعنی وقتی بچه ترسیده، این فکر به ذهنش خطور میکنه که (مثلاً) حالا میمیره، از نظر جسمی، (مثلاً) رنگش میپره و رفتاری که اغلب ازش سر میزنه، اینه که (مثلاً) فرار میکنه.
حتماً میخواهین بدونین دونستن احساس بچهها چه ارزشی داره؟ وقتی از یکی میپرسیم چه احساسی داری، مثلاً از بچه میپرسیم چه احساسی به بابات داری؟ میخواهیم بدونیم چه احساسی داره تا بتونیم حدس بزنیم داره به چی فکر میکنه، وضعیت بدنش چطوریه، مثلاً آرامش داره یا نه، میتونه الان غذا بخوره یا نه و در آخر این که احتمالاً با این احساسی که داره، ممکنه چه رفتاری بکنه. اگه خیلی ترسیده، ممکنه فرار کنه، اگر عصبانیه، ممکنه به ما، ناخواسته، توهین کنه، پس نباید زیاد باهاش بحث کنیم.
میبینین که با دونستن احساس بچه (و هر مسافر کوچولوی دیگهای، حتی خودمون) میتونیم بهتر بفهمیم تو مغزش چی میگذره. به زبونی دیگه، میتونیم بهتر درکش کنیم و وقتی کسی رو خوب درک کردیم، میتونیم بهتر باهاش ارتباط برقرار کنیم. ارتباط برقرار کنیم یعنی این که منظور ما رو بهتر میفهمه و منظورش رو بهتر میفهمیم. پس بهتر با ما همراهی و همکاری میکنه. مسلماً اینطوری تربیتش هم راحتتره. اما در مورد بچهها یک مشکل بزرگ داریم. این که اونا (گاهی) نمیدونن چه احساسی دارن. یعنی ممکنه از احساسشون آگاهی نداشته باشن. چون با زبون ما (فارسی، انگلیسی و ...) آشنا نیستن، نمیدونن به فلان احساس چی میگیم تا بگن، مثلاً «مامان، من احساس ترس میکنم»، یا «من احساس ترس با کمی عصبانیت میکنم.» جالبه وقتی میفهمیم که میشه دو یا چند احساس ضد و نقیض رو هم با هم داشت، اون وقت معلوم میشه کار چقدر مشکله. مثلاً اگه از بچه بپرسین چه احساسی به بابات داری، ممکنه دو یا چند احساس رو با هم اسم ببره، مثلاً بگه هم دوسش دارم هم از دستش عصبانیم. خیلی مشکله که بچه، توی اون شرایط، هم بفهمه به این احساس که داره چی میگیم، هم بفهمه چند تا احساس جور واجور داره، و هم از بیان احساسش نترسه! حتماً خودتون تجربه کردین که اغلب، گفتن احساس واقعی مشکله، آدم یا میترسه، یا خجالت میکشه، یا ممکنه دچار عواقبی بشه که ... البته فقط بچهها نیستن که ممکنه از احساسشون آگاهی نداشته باشن، این موضوع در مورد خیلی از بزرگترها هم صدق میکنه. حتماً شنیدین که بعضی زن و شوهرها مدام بهم میگن «منو درک نمیکنی» میدونین چرا همدیگه رو درک نمیکنن؟ اونها حرف همو میشنون، اونچه رو که درک نمیکنن، یا نمیفهمن، در اغلب مواقع، احساس همدیگهاس.
علت خیلی از بیماریهای روانی و مشکلات شخصیتی و خانوادگی که بچههامون در آینده پیدا میکنن، مال اینه که نتونستن احساسشون رو بشناسن. نتونستن احساسشون رو بیان کنن. نتونستن در مورد احساسشون، با خودشون و دیگران صادق باشن. |
برای همین تبدیل شدن به آدمی که وقتی همسرش رو دوس داره، میگه ازت میترسم، و وقتی از دستش عصبانیه، میگه یا کاری میکنه که انگار عاشقه یا وقتی عصبانیه، نمیفهمه که عصبانیه، برای همین به جای این که بگه عصبانیه، لجبازی میکنه یا حرصش رو میریزه تو خودش و خودخوری میکنه و یا ... . هر احساسی مجازه، اما هر رفتاری مجاز نیس. میتونیم عصبانی بشیم یا بگیم که عصبانی شدیم، اما حق نداریم توهین کنیم یا ... مثل این مادر که همین موضوع رو داره به بچّهاش یاد میده:
مادر: میدونم از دست بابات عصبانی هستی، اما حق نداری بهش توهین کنی، میتونی بهش بگی، بابا من از دستت عصبانیم.
منظور این مادر اینه که عصبانی شدن، اشکالی نداره. عصبانی شدن یک احساسه که درست یا نادرست، به جا یا نابجا، به اون دس داده. اونچه که اشکال داره، اینه که رفتار نادرستی بر اساس اون احساس انجام بشه. اگه یادتون باشه احساس روی فکر، جسم و رفتار تأثیر میگذاشت. وقتی احساس داریم، باید بدونیم چه فکری به مغزمون خطور میکنه، مثلاً وقتی عصبانی هستیم، باید بدونیم ممکنه این فکر به ذهن ما خطور کنه که کسی که از دستش عصبانی هستیم، بد ما رو میخواد. در صورتی که این فکر به خاطر عصبانیت به مغز ما خطور کرده و ممکنه درست نباشه- باید اهمیت دو چیز رو خوب متوجه بشیم، درک احساس فرزندمون و خودمون. وقتی ترسیده، بفهمیم که ترسیده و بهش یاد بدیم که بگه یا بیان کنه که ترسیده. وقتی خودمون هم ترسیدیم، بفهمیم که ترسیدیم، بیان کنیم که ترسیدیم تا اون هم ما رو درک کنه.
یک تجربه
یکی از دانشآموزان کلاسم حواسش به درس نبود. به جای تنبیه اون، خواستم باهاش ارتباط برقرار کنم. سعی کردم اول احساسش رو بفهمم. حدس زدم غمگینه. پرسیدم: ببینم، به نظر غمگینی، چیزی شده؟
اشک تو چشماش حلقه زد و گفت: «صبح که میومدم مدرسه بابا و مامانم دعوا میکردن، بابا به مامان گفت «همین امروز سرت رو میبرم تا تو باشی بی اجازه کاری رو نکنی.» مامانم هم میگفت، «بازم میکنم» بعد به گریه افتاد و گفت: «نمیدونم وقتی برگردم خونه بابا سر مامان رو بریده یا نه؟» واقعاً متأثر شدم. احساس غم اون رو فهمیدم نمیدونم. شاید احساس ترس هم میکرد، شاید هم فقط غمگین بود، شایدم ... اما من از این که تنبیهاش نکرده بودم احساس خوشحالی میکردم، شایدم احساس عصبانیت، یعنی احساس میکردم میخوام بابای این طفل معصوم رو ... آره خیلی غمانگیزه. واقعاً بعضی وقتها متوجه نیستیم بچههامون از حرفهای ما چی برداشت میکنن و چه احساسی پیدا میکنن. بگذریم. حالا با یکی از تکنیکهای مهم فرزندپروری از تاکتیک احساس آشنا میشیم. تکنیک همدردی.
در تاکتیک احساس، دو موضوع برامون مهم بود، درک احساس و بیان احساس. تکنیک همدردی تکنیکیه که با کمک اون میتونیم احساس فرزندمون رو درک کنیم. باید دو کار مهم رو انجام بدیم، اول این که: احساس او را بفهمیم. و بعد این که: احساس او را (هر چی که هست) بپذیریم. احساسش، هر چی که باشه، اول باید فهمیده بشه. مثلاً وقتی غمگینه، بفهمیم که غمگینه. وقتی غمگینه مثل بچهای که شاده، با او رفتار نکنیم. یا اگه ترسیده، ازش توقع نداشته باشیم که درس بخونه. پس برای همدردی اول باید احساسش رو بفهمیم. یعنی احساسش رو حدس بزنیم و اگه ممکنه، ازش بپرسیم تا مطمئن بشیم درست حدس زدیم. بعد، احساسش رو، هر چی که هست، بد یا خوب، زشت یا زیبا، بپذیریم. در مورد احساس هرگز نباید قضاوت کنیم. احساس، ممکنه بیمارگونه باشه، اما خوب و بد نداره. تکنیک همدردی خیلی جاها به کار میره. تقریباً در اکثر جاهایی که بچه احساس داره، اول باید احساسش رو بفهمیم و هر چی که هست بپذیریم. اگه فهمیدیم و پذیرفتیم، یعنی درکش کردیم. اگه درکش کردیم، میتونیم باهاش ارتباط برقرار کنیم. اون وقت حرف ما رو میفهمه و با ما همکاری میکنه. مثل نمایش بعد که بابا با بچهاش همدردی میکنه. اگه همدردی نکنه، نمیتونه با بچهاش مثل انسان رفتار کنه. اگه انسانی رفتار نکنه، بچهاش باهاش همکاری نمیکنه. اون وقت، این پدر در بازی فرزندپروری، یکی از قوانین رو، یعنی قانون انسانی رفتار کردن رو شکسته.
بچه: بابا من نمیخوام برم مدرسه، خوابم میآد.
بابا: چارهای نیست. پاشو، باید بلند شی بری مدرسه.
این پدر همدردی نکرد. اینطوری حال بچه خیلی گرفته میشه. رفتار پدر انسانی نیست، اما اگه فقط همدردی کنه اون وقت ...
بچه: بابا من نمیخوام برم مدرسه، خوابم میآد.
پدر: راس میگی، صبح آدم میخواد بخوابه. منم خیلی وقتها مشکلمه صبح پاشم، اما چارهای نیست، باید بلند شی و بری مدرسه.
و یک نمونه دیگر از تکنیک همدردی.
بچه: بابا، من میخوام برم مسافرت. ما هیچ وقت مسافرت نمیریم. بابا: عجب، پس نظر تو اینه که ما کم به مسافرت میریم. تو دلت میخواد بیشتر به مسافرت بریم. خیلی ممنون که اینو بهم گفتی.
در نمایشی قبل، پدر احساس فرزندش رو فهمید و اون رو پذیرفت. احساسش این بود: «میخواد بیشتر بره مسافرت» پدر پیشنهاد رفتن به مسافرت رو نپذیرفت. او فقط احساس فرزندش رو پذیرفت. دقت کنین: از نظر بچه اونا کم به مسافرت میرن، اما ممکنه از نظر پدر و مادر همه چیز درست باشه. دفعات مسافرت رفتن یه چیزه، همدردی کردن با احساس فرزندشون یه چیز دیگه.
مهم اینه که پدر هرگز نباید احساس بچه رو پس بزنه، ندیده بگیره و یا اونو به خاطر احساسش تحقیر و سرزنش کنه. تکنیک همدردی مهم و کاربردیه. در ارتباط برقرار کردن و تفاهم نقش مهمی داره. چه با بچهها، چه هر مسافر کوچولوی دیگهای. به خصوص بین زن و شوهرها. |