به دخت

 




فضايل و معجزات على (ع)

اخبار على (ع ) از آينده
آيات روشن خدا در شاءن على (عليه السلام ) ويژگيهايى كه خداوند مخصوص على ( عليه السلام ) نموده و معجزه هايى كه از او ديده شده دليل بر صدق امامت او و وجوب پيروى از او و تثبيت حجّت بودن آن حضرت مى باشد اينگونه آيات و معجزات از جمله رويدادهاى ويژه اى است كه خداوند، پيامبر و رسولان خود را به وسيله آنها از ديگران امتياز بخشيد و آنها را نشانه هاى صدق آنان قرار داد

 
درباره اخبار اميرمؤ منان على(ع) از آينده و معجزات ديگر از مسلّمات است كه هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند مگر از روى ناآگاهى يا جهل و ظلم و كينه توزى ، چرا كه روايات بسيار و قاطع ، اين موضوع را اثبات مى كند و صفحات تاريخ گواهى مى دهد و دانشمندان سنّى و شيعه آن را نقل كرده اند مانند اينكه : آن حضرت پس از آنكه بعد از قتل عثمان ، مسلمين با او بيعت كردند قبل از جنگ با ناكثين (طلحه و زبير) و قاسطين (معاويه و پيروانش ) و مارقين (خوارج نهروان ) خبر از آينده داد و فرمود:  من ماءمور شده ام كه با اين سه فرقه ، بجنگم و همانگونه كه خبر داده بود، همانطور شد.
و آن حضرت در مدينه به طلحه و زبير كه در ظاهر عازم مكّه بودند و از آن حضرت اجازه رفتن به مكّه براى انجام عمره گرفتند، فرمود:سوگند به خدا! آنان عزم رفتن به مكّه را ندارند، بلكه عازم بصره (براى راه اندازى جنگ جَمَل ) هستندو همانگونه كه خبر داده بود همانطور شد.
و در اين مورد به ابن عبّاس فرمود من به آنان اذن (رفتن به مكّه ) را دادم ، با اينكه به نيرنگ و توطئه آنان آگاه مى باشم و از پيشگاه خدا، پيروزى بر آنان را مى طلبم و خداوند به زودى نقشه آنان را نقش برآب مى كند و توطئه آنان را خنثى مى نمايد و مرا بر آنان پيروز مى گرداند و همانگونه كه آن بزرگوار خبر داده بود، عين آن واقع شد.
اينك در اينجا به چند نمونه ديگر از معجزات على (ع ) توجّه كنيد 

.
-1
داستان ابن عبّاس و تحقق پيش بينى على (ع)
مورد ديگر اينكه : حضرت على (عليه السلام ) در محلّ ذى قار  (نزديك بصره ) نشسته بود و از مردم براى )جنگ با ناكثين ) بيعت مى گرفت ، به آنان فرمود:  از جانب كوفه هزار نفر - نه يك نفر كم و نه يك نفر زياد - به سوى شما مى آيند و با من تا پاى ايثار جان ، بيعت مى كنند

.
ابن عباس  مى گويد: من از اين خبر، پريشان شدم و ترسيدم كه مبادا يك نفر از هزار نفر كم يا زياد گردد، آنگاه موجب شك و ترديد و دهن كجى منافقين شود (كه بگويند ديدى على (عليه السلام ) دروغ گفت ) همچنان اندوهگين بودم ، كم كم جمعيّتى از جانب كوفه آمدند آنان را شمردم 999 نفر بودند، ديگر كسى نيامد، با خود گفتم :(اِنّا للّهِِ وَاِنّااِلَيْهِ راجِعُونَ ) سخن على (عليه السلام ) را چگونه بايد توجيه كرد، همچنان در فكر فرو رفته بودم ، ناگهان شخصى را ديدم كه از جانب كوفه مى آيد، وقتى نزديك آمد، ديدم لباس موئين پوشيده و شمشير، سپر و آفتابه به همراه دارد، به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) رفت و عرض كرد: دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنم

.
على (عليه السلام ) فرمود: براى چه هدفى بيعت كنى ؟ .
او گفت : بيعت با تو كنم كه پيرو و گوش به فرمان تو باشم و در ركاب تو تا ايثار جان با دشمن بجنگم و در اين راستا بميرم و يا خداوند پيروزى را نصيب تو كند.
امام على (عليه السلام ) به او فرمود:  نامت چيست ؟ .
او عرض كرد: من اويس هستم.
-
به راستى تو اويس قرنى هستى ؟.
-
آري
امام على (عليه السلام ) فرمود: اَللّهُ اَكْبَرُ! حبيبم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به من خبر داد كه من مردى از اُمّتش را ملاقات مى كنم كه اويس قرنى نام دارد، او از افراد حزب اللّه است و از حزب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى باشد، مرگش قرين شهادت است و از شفاعت او (در قيامت ) جمعيّتى به تعداد نفرات دو قبيله (بزرگ ) ربيعه و مُضّر، وارد بهشت مى شوند
ابن عبّاس مى گويد: سوگند به خدا! شادمان شدم و اندوهم در مورد هزار نفر (كه كم و زياد نشود) برطرف شد.


-2
از جا كندن دَر عظيم خيبر

يكى از كارهاى عجيب على (عليه السلام ) كه روايات بى شمار در نقل آن آمده و همه علما و دانشمندان از سنّى و شيعه آن را پذيرفته اند داستان از جا كندن درِ عظيم قلعه خيبر(در ماجراى جنگ خيبر در سال هفتم هجرت ) توسّط اميرمؤ منان على (عليه السلام ) است ، درى كه به قدرى سنگين بود كه كمتر از پنجاه نفر كسى توانايى جا به جايى آن را نداشت ، ولى على (عليه السلام ) به تنهايى آن را از جا كند و به كنار انداخت


عبداللّه پسر احمد بن حنبل به سند خود از جابر بن عبداللّه انصارى نقل كرده كه : پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در جنگ خيبر، پرچم بزرگ جنگ را به على (عليه السلام ) داد، پس از آنكه براى او دعا كرد، على (عليه السلام ) شتابان به سوى قلعه خيبر روانه شد، ياران مى گفتند : مدارا كن (كه به تو برسيم ) تا اينكه آن حضرت به قلعه رسيد و در عظيم آن را با دست خود از جا كند و به كنار انداخت ، سپس هفتاد نفر از ما همزور شديم تا آن در را از زمين برگردانيم و كوشش فراوان براى اين كار كرديم.
و اين توان و قدرت فوق العاده از ويژگيهاى على (عليه السلام ) بود و هيچ كس نبود كه مانند او باشد و چنين كار دشوارى را انجام دهد، خداوند او را به اين ويژگى اختصاص ‍ داد و آن را نشانه و معجزه او ساخت


3
- مسلمان شدن كشيش بزرگ مسيحى و شهادت او
يكى از روايات مشهور كه از طريق اسناد شيعه و سنّى نقل شده ، حتى شاعران آن را به شعر درآورده اند و سخنوران آن را در خطبه هاى خود گفته اند و دانشمندان و انديشمندان آن را روايت نموده اند، داستان راهب (كشيش و عابد مسيحى ) در سرزمين كربلا و جريان سنگ (و چشمه آب ) است كه شهرت اين داستان ما را از زحمت ذكر سند بى نياز مى سازد و آن داستان اين است كه گروهى روايت كرده اند:
در ماجراى جنگ صفّين (در سال 36 هجرى ) على )عليه السلام ) با ياران از (كوفه به سوى صفّين ) حركت مى كرد، در بيابان آبشان تمام شد و تشنگى سختى آنان را فراگرفت ، در جستجوى آب به چپ و راست جاده رفتند و كند و كاو نمودند ولى آبى نيافتند.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از جادّه بيرون آمد و با ياران به سوى بيابان رهسپار شدند، ناگهان چشمشان به عبادتگاهى افتاد، على (عليه السلام ) ياران خود را به آن عبادتگاه برد، وقتى به نزديك آن رسيدند، شخصى به دستور على (عليه السلام ) راهب داخل عبادتگاه را صدا زد از صداى او راهب سرش را (از سوراخ دَيْر) بيرون آورد، على (عليه السلام ) به او فرمود: آيا در اينجاها آب پيدا مى شود؟، تا اين همراهان از آن بياشامند و سيراب گردند؟
راهب گفت :اصلاً در اين نزديكيها آب نيست ، از اينجا تا محلّ آب بيش از دو فرسخ راه است و براى من هرماه مقدارى آب مى آورند كه اگر در آن صرفه جويى نكنم از تشنگى مى ميرم .
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) به همراهان فرمود: آيا سخن راهب را شنيديد؟
گفتند: آرى ، آيا دستور مى دهى ، به آنجا كه راهب اشاره كرده براى دستيابى به آب برويم ، فعلاً توانايى داريم ، بلكه به آب برسيم.
على (عليه السلام ) فرمود: نيازى به آن نيست ، سپس گردن استر سواريش را به جانب قبله كرد و به محلّى در نزديكى آنجا اشاره نمود و به همراهان فرمود: اين محل را بكنيد.
همراهان به آن محل رفتند و با بيل به كندن آن محل مشغول شدند، مقدارى خاك زمين را رد كردند، ناگهان سنگ بسيار عظيمى پيدا شد كه بيل و كلنگ در آن كارگر نبود.
على (عليه السلام ) به همراهان فرمود: اين سنگ روى آب قرار دارد، اگر از جايشكنار گذاشته شود، آب را مى يابيد.
همراهان همگى سعى و كوشش كردند تا آن سنگ را بردارند، ولى از حركت آن درمانده شدند و كارشان دشوار شد. وقتى على (عليه السلام ) آنان را در آن حال ديد كه همگى تلاش نمودند ولى خسته و كوفته به دشوارى افتادند، پا از ركاب استرش ‍ بيرون آورد و پياده شد و دستهايش را بالا زد و انگشتانش را زير يك سوى سنگ گذارد و آن را حركت داد، سپس آن را از جا كند و به چند مترى آنجا پرتاب كرد ناگهان آب سفيد و گوارايى در آنجا يافتند و به سوى آن سراسيمه شده و از آن نوشيدند كه بسيار خنك و گوارا و زلال بود كه در اين سفر گواراتر از آن آب نياشاميدند.
على (عليه السلام ) به آنها فرمود: بنوشيد و سيراب شويد و براى سفر خود نيز از اين آب برداريد،آنها به اين دستور عمل كردند.
سپس على (عليه السلام ) با دست خود آن سنگ را برداشت و برجاى خود نهاد و دستور داد خاك بر روى آن سنگ ريختند و نشانه آن را پوشاندند.
راهب تمام اين جريان را (با سابقه ذهنى كه داشت ) از اوّل تا آخر از بالاى عبادتگاه خود تماشا كرد، فرياد زد: اى مردم ! مرا از عبادتگاه به زير آوريد . همراهان على (عليه السلام ) او را با دشوارى از بالاى آن به زير آوردند، او به حضور اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) آمد و گفت :
اى آقا! آيا تو پيامبر مرسل هستی؟.
فرمود:نه
گفت : آيا تو فرشته مقرّب درگاه خدا هستى ؟.
فرمود: نه
گفت : پس تو كيستى ؟.
فرمود: من وصىّ محمّد بن عبداللّه ، خاتم پيامبران (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستم.
راهب عرض كرد:دست خود را باز كن تا من در حضور تو به خداى بزرگ ايمان بياورم وقبول اسلام كنم على ( عليه السلام )دستش راگشودوبه اوفرمود: شَهادَتَيْن را به زبان آور.
راهب گفت  : اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ وَاَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، وَاَشْهَدُ اَنَّكَ وَصِىُّ رَسُولِاللّهِ، وَاَحَقُّ النّاسِ مِنْ بَعْدِهِ.
 گواهى مى دهم كه معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست و گواهى مى دهم كه محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بنده و رسول خداست و گواهى مى دهم كه تو وصىّ رسول خدا و برترين و سزاوارترين (انسانها به خلافت ) بعد از او هستى.
سپس اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پيمان عمل به دستورات اسلام را از او گرفت و بعد به او فرمود: پس از مدّت طولانى كه در دين خلاف اسلام بودى چه چيز باعث شد كه از آن دست كشيدى و به دين اسلام گرويدى ؟
راهب گفت : اى اميرمؤ منان ! تو را آگاه كنم : اين عبادتگاه در اين بيابان ، براى آن ساخته شده كه سكونت كننده در آن ، به بردارنده آن سنگ و برآورنده آب از زير آن دست يابد، قبل از من روزگار بسيار درازى گذشت و در اين روزگار آنان كه در اين عبادتگاه بسر مى بردند به اين سعادت نرسيدند، خداوند اين سعادت را نصيب من كرد، ما در يكى از كتابهاى خود يافته ايم و از علماى خود شنيده ايم كه در اين سرزمين چشمه اى وجود دارد كه روى آن سنگ عظيمى قرار دارد، جاى آن را جز پيامبر يا وصىّ پيامبر نمى شناسد و ناگزير  ولىّ خدا وجود دارد كه مردم را به سوى حق دعوت مى كند، نشانه صدق او اين است كه اين مكان و سنگ را مى شناسد و قدرت بر كندن آن را دارد و من چون ديدم تو اين كار را انجام دادى دانستم كه انتظارم بسر آمده و آنچه در آرزويش بودم محقّق شده است و من امروز يك فرد مسلمان در حضور تو و ايمان آورنده به حقّ تو هستم و فرمانروائيت را قبول دارم.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) وقتى كه اين مطلب را از آن عابد شنيد، قطرات اشك از ديدگانش فروريخت ، سپس گفت :حمد و سپاس خداوندى را كه من در حضورش ‍ فراموش نشده ام ، حمد و سپاس خداوندى را كه نام مرا در كتابهاى آسمانى خود ذكر كرده است .
سپس على (عليه السلام ) مردم را طلبيد و فرمود:سخن اين برادر مسلمانتان را بشنويد.
آنان گفتار راهب مسلمان را شنيدند و بسيار حمد و سپاس الهى را بجا آوردند كه نعمت معرفت به حق اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به آنان عطا فرموده است .
سپس به سوى جبهه صفّين براى جنگ با سپاه معاويه حركت كردند و آن راهب در حضور آن حضرت ، حركت كرد و در جنگ شركت نمود و سرانجام به فوض عظيم شهادت نايل گرديد. اميرمؤ منان على (عليه السلام ) شخصا نماز بر جنازه او خواند و او را به خاك سپرد و براى او از درگاه خدا طلب آمرزش بسيار كرد و هرگاه به ياد راهب مى افتاد مى فرمود: ذاك مولاى ؛ او دوست من بود.
اين داستان نشانگر چند معجزه از على (عليه السلام ) است :
آگاهى على (عليه السلام ) به غيب .
قدرت غيرعادى آن حضرت كه او را نسبت به ديگران منحصر به فرد كرده بود.
 
مژده به آمدن اودر كتابهاى آسمانى
پيشينيان و وجود آن بزرگوار مصداق سخن خداوند در قرآن است كه مى فرمايد:) ...ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِى التَّوْريةِ وَمَثَلُهُمْ فِى الاِْنْجِيل ...اين توصيف آنان در كتاب تورات و توصيف آنان در كتاب انجيل است

 




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :