به دخت

 




نمونه ای از تشرفات

1.علامه حلّى در محضر امام زمان(عليه السلام): نقل مى كنند علاّمه حلّى در شب جمعه به تنهايى به زيارت سيّد الشهداء(عليه السلام)مى رفت، در حالى كه بر الاغى سوار بود و تازيانه اى در دست مبارك داشت. در اثناى راه، شخص عربى پياده به همراه علاّمه راه افتاد و با هم به مكالمه مشغول شدند. چون قدرى با هم سخن گفتند، بر علاّمه معلوم شد كه اين شخص مرد فاضلى است. پس در مسائل علمى با هم صحبت نمودند و علاّمه فهميد كه آن شخص، صاحب علم وفضيلتِ بسيار ومتبحّر درعلوم است. لذامشكلاتى راكه براى او در علوم مانده بود، يك به يك از آن شخص سؤال مى كرد و او حلّ مى نمود تا اين كه سخن در مسئله اى واقع شد و آن شخص فتوايى گفت. علاّمه منكر آن شد و گفت: حديثى بر طبق اين فتوا نداريم

آن مرد گفت: شيخ طوسى در تهذيب حديثى در اين باب ذكر كرده است. شما از كتاب تهذيب فلان مقدار از اوّل بشماريد كه در فلان صفحه و فلان سطر، اين حديث مذكور است.


علاّمه در حيرت شد كه اين شخص كيست؟ پس از آن مرد پرسيد: «آيا در زمان غيبت كبرى مى توان حضرت صاحب الامر(عليه السلام)را ديد يا نه؟»در اين هنگام تازيانه از دست علاّمه افتاد. آن حضرت خم شد و تازيانه را از زمين برگرفت و در ميان دست علاّمه گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان را نمى توان ديد و حال آن كه دست او در ميان دست توست؟!» علاّمه بى اختيار خود را از مركب به زمين انداخت كه پاى آن حضرت را ببوسد. پس غش نمود و چون به هوش آمد، كسى را نديد و پس از آن كه به خانه بازگشت، رجوع به كتاب تهذيب نمود و آن حديث را در همان ورق و همان صفحه و همان سطر كه آن حضرت نشان داده بودند، يافت.علاّمه به خطّ خود در حاشيه كتاب تهذيب در آن مقام نوشت: اين حديث را حضرت صاحب الامر(عليه السلام) با ذكر صفحه و سطر و محلّ آن، نشان دادند».


2.حلّ مسائل مقدّس اردبيلى(رحمه الله) سيد جزائرى مى فرمايد: مطمئن ترين استاد من در علم و عمل ( مقدّس اردبيلى ) شاگردى داشت از اهل تفرش به نام مير علاّم كه درنهايت فضل و ورع بود. این شاگرد مى گفت كه من در مدرسه اى حجره داشتم كه گنبد شريف امير المؤمنين(عليه السلام)از آن جا ديده مى شد. در يكى از شب ها كه از مطالعه فراغت يافتم، در حالى كه پاسى از شب گذشته بود، از حجره بيرون آمدم و به اطراف بارگاه مطهّر امام(عليه السلام) نگاه مى كردم و آن شب بسيار تاريك بود.

 

 در اين هنگام مردى را ديدم كه رو به سوى حرم مى آيد. پس از جايگاه خود بيرون آمدم و به نزديكى او رفتم. او مرا نمى ديد. او رفت و نزديك درب حرم مطهّر ايستاد. در اين هنگام ديدم كه قفل گشوده شد و درب دوّم و سوّم نيز باز شد. وارد حرم شد و سلام كرد. از جانب قبر مطهّر جواب سلام او داده شد.صداى او را شناختم كه با امام(عليه السلام) در مسئله علمى سخن مى گفت. آن گاه از شهر بيرون رفت و به سوى مسجد كوفه متوجّه گرديد. من از پى او رفتم، ولى او مرا نمى ديد. چون به محراب مسجد رسيد، شنيدم كه با ديگرى راجع به همان مسئله سخن مى گفت. آن گاه برگشت. من از پى او بازگشتم تا به دروازه شهر رسيد كه صبح شد و هوا روشن شد و او مرا مشاهده نمود. پس گفتم: اى مولاى ما! من از اوّل تا آخر با تو بودم. اكنون مرا آگاه كن كه شخص اوّل كه در حرم مطهّر با او سخن مى گفتى، چه كسى بود؟ و آن شخص كه در مسجد كوفه با او هم سخن بودى كه بود؟ پس، از من عهد و پيمان گرفت تا زنده است راز او را به كسى خبر ندهم. آن گاه فرمود كه اى فرزند! گاهى بعضى از مسائل بر من مشتبه مى شود و بسا هست كه در شب به نزد قبر اميرالمؤمنين على(عليه السلام)مى روم و در آن مسئله با آن حضرت سخن مى گويم و جواب مى شنوم. در اين شب، مرا حواله به حضرت صاحب الزمان(عليه السلام)نمود و فرمود: «فرزندم مهدى(عليه السلام)امشب در مسجد كوفه است. برو به نزد او و اين مسئله را از او بپرس». و اين شخص، حضرت مهدى(عليه السلام) بود


 جلوه های بنهانی –حسین علیبور-مسجد جمکران




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :