به دخت

 




رابطه من وپسرم

روزي روزگاري دوپسربه نام هاي اميد وامين زندگي مي كردند.هر دو مادرهايي داشتند.كه آنهاراخيلي دوست داشتند.روزهر يك از اين دوپسر به گونه اي متفاوت شروع مي شد .اولين چيزي كه اميد ،هنگام بيدار شدن از خواب مي شنيد اين بود:!اميد ديگه بلند شو ،دوباره دير به مدرسه ميرسي ها.

اميد بلند مي شد ،لباس مي پوشيد به جز كفش ها وسر ميز صبحانه مي نشست.مادرش مي گفت:كفشات كجان؟مي خواي پابرهنه بري مدرسه؟....ببين چي پوشيده؟ژاكت آبي با اون پيراهن سبز ،خيلي زشت به نظر مياد.......اميد جان :سر شلوارت چي آوردي؟شكافته !مي خوام بعد از صبحانه شلوارت رو عوض كنم،بچه من با شلوار پاره به مدرسه نميره....حالا مواظب باش شيرت رو طبق معمول نريزي .

اميد هم مي ريخت ومي پاشيد.

مادرش بسيا ر خشمگين مي شد ودر حالي كه آلودگي هاراپاك مي كرد مي گفت:نمي دونم با تو چي كار كنم؟اميد صبحانه اش را در سكوت كامل مي خورد.بعد،شلوارش را عوض مي كند وكفش هايش را مي پوشد.كتاب هايش را جمع مي كند وخانه را به قصد مدرسه ترك ميكن دمادرش فرياد مي زند،اميد!نهارت روفراموش كردي!اگه سرت به گردنت وصل نبود ،شرط مي بندم اونوهم فراموش مي كردي.

اميد بر مي گشت ،ناهارش را بر مي داشت وبه محض اينكه دوباره به سمت در مي رفت ،مادرش به او يادآوري ميكند ،يادت باشه   امروز توي مدرسه منظم وخوش اخلاق باشي.

امين آن طرف خيابان زندگي مي كند.اولين چيزي كه هر صبح مي شنود اين كه:ساعت هفته امين !مي خواي بلند بشي،يا پنج دقيقه ديگه  مي خوابي؟امين غلتي مي زد ،خميازه اي مي  كشيد وزمزمه مي كرد( 5دقيقه ديگه)بعد ،لباس پوشيده وآماده سر سفره حاضر مي شد.مادرش مي گفت :به به !چه زود آماده شده اي.فقط بايد كفشاتو بپوشي!....اوه درز شلوارتم كه شكافته .مثل اينكه كم كم درز پهلو داره  شكافته مي شه.ميتونم همون طور كه اونو پوشيدي بدوزمش يا ترجيح ميدي عوضش كني ؟امين لحظه اي فكرميكردوميگفت بعد از صبحانه عوضش مي كنم.بعد روي صندلي كنار ميزي مي نشست وبراي خودش چاي شيرين مي ريخت.اوهم كمي  چاي را به اطراف مي پاشيد.مادرش در حالي كه سرگرم  آماده كردن لقمه ي امين بود مي گفت(يه دستمال آشپزخانه كنار ظرفشويي هست)امين تكه پارچه را بر مي داشت وقطره هاي چاي را تميز مي كرد .آنهاتاوقتي امين صبحانه اش رامي خورد با هم صحبت مي كردند.

بعد از صبحانه  ،امين شلوارش را عوض مي كرد ،كفشهايش را مي پوشيد،كتاب هايش را جمع ميكرد وخانه را به سمت مدرسه ترك مي كرد ،بدون لقمه اش .مادرش از پشت سر مي گفت امين لقمه ات .او به سرعت بر مي گشت ،تا لقمه اش را بگيرد.بعد ،از مادرش تشكر ميكرد.مادر درحالي كه لقمه را به دست پسرش مي داد مي گفت به اميد ديدار!

داستان مادر همين جا متوقف مي شود.

اكنون نظريات خودرا بررسي   كنيد.حال افكاري كه در اين موارد وجود دارد را بيان مي كنيم  .مسلم است كودكان ونوجواناني وجود دارند كه قادرند تحقيرهاي خانگي را از خود دور كنند وبا دنيا ي خارج به چالش بپردازند .به طور حتم هستند كودكاني كه در خانه رفتار احترام آميزي نسبت  به آنان وجود داشته ،ولي به توانايي هاي خود با ديده ترديد مي نگرد واز رويارويي با مشكلات شانه خالي مي كنند،ولي در هر صورت ،منطقي به نظر مي رسد كودكان ونوجواناني كه در خانواده هاي معتقد به احترام به تلاش كودك ،رشد كرده اند،احساس بهتري نسبت به خود داشته باشند.احتمال بيشتري وجود دارد كه اين گونه بچه ها با چالش هاي زندگي كنار بيايند واحتمالا اهداف بزرگ تري را در مقايسه با بچه هايي كه اين چنين پرورش نيافته اند ،براي خود تعيين كنند.

پس براي اعتماد به نفس بچه ها ،والدين بايد تلاش كنند ،وبدانند هر گاه براي احساسات آنها احترام قائل شوندوامكان انتخاب ويا حل يك مشكل را به او بدهند ،اطمينان به خود واعتمادبه نفس در او را رشد مي دهند .

 

مطالب مرتبط:

دختران بابایی

برای دخترم چه کنم؟

جنبه روانی

رابطه من و پسرم

 

1392/9/16

 



نظرات ارسال شده
سبا
دوشنبه 26 خرداد 1393


مطالب كه حالات تمثيلي داشته باشن برام خوب جا ميافتن ودوستشون دارم


2
0
سحر
یکشنبه 17 آذر 1392


خيلي سخته تو اين موقعيت قرار بگيري وبه راحتي خوتوكنترل كني-من كه بچه رو ميگيرم زير چك ولگد


0
2

ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 


کلمات کلیدی نوجوان ،رفتار با نوجوان،استقلال نوجوان،وابستگي نوجوان ،تذكر به نوجوان ,


نام شما : ایمیل دوست شما :