نت شانزدهم:یک زندانی پشت تارهای موسیقی!
هیچ عاملی در تبلیغات غربی به اندازه موسیقی مهم و موثر نیست در تبلیغات غربی که عین هنر غرب است، موسیقی یک عامل اصلی است.عامل اصلی برای هنر و تبلیغات غرب و هیچ عاملی دیگر هنری یا تبلیغاتی اینقدر در تبلیغات غربی مهم و موثر نیست که موسیقی هست. موسیقی در تبلیغات غرب یک عامل اصلی است و میشود گفت که اصلیترین عامل بهشمار میرود. این مقدمهها را میگوییم چون قبل از اینکه وارد اصل بحث موسیقی بشویم، لازم است. بهعنوان نمونه در یک فیلم غربی -هریک از فیلمها که باشد، فرقی نمیکند - در هر جای دنیا که ساخته شده باشد، موسیقی در آن اصل است.
راه راحتی هم دارد که میشود تشخیص داد چهطور اصل است. در فیلمها و تبلیغات غربی، احساساتی را که میخواهند به تماشاچی منتقل کنند، از روش دیگری جز موسیقی انتقال نمیدهند. اگر احساس غم و اندوهی هست که میخواهند آن را به تماشاچی منتقل کنند، عامل اصلی آن هم موسیقی است. اگر میخواهند شادی را به تماشاچی منتقل کنند، عینا همینطور است و عامل اصلی آن موسیقی است.
همینطور درباره هیجان و خیلی از مسایل دیگر. انشاءالله در اینجا به بحثی درباره قالب و محتوا میرسیم؛ درباره قالب و محتوا و نسبت آنها با هم که اصلا در هنر قالب و محتوا چه نقشی دارند و نسبت آنها با هم باید چهطور باشد. گاهی در سینمای غرب میبینید صرفا چهارچوب اسوقسداری که هنرمند یا فیلمساز، انتخاب و فیلمش را بر آن مبتنی کرده، ریتم موسیقی است. یعنی اصلا ریتم موسیقی است که به فیلم حیات داده و آن را ساخته. چهارچوب اصلی، فیلم است و بقیه فیلم روی این چهارچوب بنا شده است: «ریتم موسیقی». نمونهاش الان در ذهنم نمیآید. اگر ذهنتان یاری میکند، یک نمونه بگویید، ولی لااقل در قسمتهای هیجانی فیلم این مطلب کاملا واضح است. این روح تبلیغات غرب است، منتها کمکم ظاهر میشود. در کارهای اوایل اختراع سینما این مساله بروز چندانی نداشت.
ولی رفتهرفته ظاهر شده و میشود پیشبینی کرد که در آینده سینمای غرب خیلی شدیدتر از این خواهد بود. بهعنوان نمونه، فیلمهای کارتون از این دست زیاد دیدهاید. فیلمهای والتدیسنی که حتی براساس موسیقی تصویرگذاری شدهاند. یعنی متناسب با موسیقی برایش تصویر گذاشتهاند. مثلا «باله قو» را دیدهام که بر این اساس ساختهاند و برایش تصویر گذاشتهاند. عقل نیست که محتوای موسیقی را ادراک میکند، بلکه اعصاب است موسیقی به هر ترتیب عامل اساسی تبلیغات غرب است. دلیل اینکه از موسیقی به این شکل استفاده میکنند، این است که موسیقی برای تاثیرگذاری بر بشر، مانع عقل را برابر خود ندارد. موسیقی فقط بهوسیله اعصاب دریافت میشود. یعنی احساساتی که در موسیقی موجود است، فقط از راه اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک دریافت میشود- که توضیحش را بعد عرض میکنم.
در بعضی کتابهای غربی درباره این بحث میکنند که چهطور گیاهان مقابل موسیقی رشد بیشتری دارند. حتی شنیدهام وقتی برای گاوها موسیقی گذاشتهاند، دیدهاند شیر گاوها بیشتر شده است. این چه چیزی را میرساند؟ نمیخواهم از این مطلب استفاده کنم که در دامداریها باید موسیقی پخش کرد. البته روشی هم که الان در دامداریها وجود دارد، غلط است و ریشه در تمدن غرب دارد. فعلا به روشهای غلطی که اعمال میشود، کاری نداریم. کاری هم نداریم که در اثر موسیقی، رشد گیاه بیشتر میشود یا کمتر؟ یا اصلا این افزایش رشد چه دلیلی دارد؟ یا اگر در دامداریها شیر گاوها بیشتر میشود، دلیلش چیست؟ میدانیم که گیاهان عقل ندارند. حیوانها به مفهومی که درباره انسان مطرح است، عقل ندارند. یعنی حتی از مراتب پایین عقل هم که فاهمه و واهمه است، برخوردار نیستند.
درباره عقل انشاءالله بحث میکنیم؛ یعنی حیوانها و گیاهان حتی پایینترین مرتبه عقل را هم ندارند که در زبان معمولی به آن فهم یا هوش میگوییم. پس چهطور است که موسیقی بر آنها موثر است؟ دلیلش این است که اصلا برای دریافت موسیقی هیچ احتیاجی به عقل نیست. یعنی عقل نیست که محتوای موسیقی را ادراک میکند، بلکه اعصاب است. در حالیکه در یک کلام با محتوا - که هر دو صدا هستند- کسی که حرف میزند و کلمهها را مبتنی بر محتوایی بهکار میبرد، طرف مقابل این محتوا را چهطور دریافت میکند؟ مسلما از طریق عقل. آن قضاوتی که انسان نسبت به آن بیان میکند، وجودش از آن محتوا تاثیرپذیری دارد. محتوا را میگیرد، درباره آن قضاوت میکند. حالا یا تصدیق میکند یا رد میکند، اگر تصدیق کرد، وجودش متناسب با آن محتوا متاثر میشود.
الان من که حرف میزنم، کلمههای ویژهای را بهکار میبرم. معنای آن مورد نظرم است. شما معنا را از چه طریقی میگیرید؟ علامتها، کلمهها و اسمها تمثیل و بیان حقیقتهایی هستند، چه قراردادی چه غیرقراردادی. آیا زبان صرفا قراردادی است یا ریشههای غیرقراردادی هم هست که قرارداد براساس آن ریشهها برپا شده است؟ همینطور است. منتها فرض کنیم کلمههایی که از آنها استفاده میکنیم، براساس قرارداد است. شما این قراردادها را در ذهنتان تنظیم میکنید؟ هریک از این قراردادها مقابل مفهوم دیگری وضع شده است. اصلا قرارداد به عربی میشود وضع. وقتی وضع را در علم نحو تعریف میکنند، میگویند وضع یعنی اینکه مقابل شیئ، شیئ دیگر را قرار دادن، آنچنان که وقتی شیء اول میآید، شیء دوم در ذهن متبادر شود. چهطور؟ مثلا شما میگویید قرارداد مقابل وضع، معنی قرارداد، وضع است یا معنی وضع، قرارداد است. وقتی کسی میگوید وضع، در ذهن شما قرارداد هم میآید.
مقابل این مایع شفافی که با باران نازل میشود، گفتهاید آب که هر وقت این شی میآید، دیگری هم به خاطرتان میآید. وقتی آب میبینید، میخواهید آن را بیان کنید و میگویید آب. وضع یعنی این قرارداد در زبان که میگویند، همین است. ولی کلمههایی که میگویم، هریک مقابل معنایی هستند و برای معنایی وضع شدهاند. وقتی من یک کلمه میگویم، معنایش در ذهن شما متبادر میشود. اما این معنا را از چه راهی میگیرید؟ بهوسیله عقل. راه دیگری ندارد. شما تاثیر گریه را بهوسیله اعصاب نمیگیرید و گریه از راه اعصاب بر شما تاثیر نمیگذارد. از طریق اعصاب - یعنی اگر گریه را برای گیاه هم بگذارید- روی آن تاثیر بگذارد یا اگر گریه را برای گاو هم بگذارید، متالم شود، اصلا گریه بر اعصاب تاثیر نمیگذارد.
اگر نوای نی، تناسبهایی بین صوتها برقرار کند که این تناسبها درست مثل موسیقی بهوسیله اعصاب دریافت شوند، هیچ فرقی ندارد. چون وقتی آدم میخواهد ضجه بزند، با موسیقی ضجه میزند. آدم در خیلی از موارد به درگاه حضرت پروردگار که دعا میکند، با موسیقی است. اصلا آدم با موسیقی دعا میکند. موسیقی آهنگی است که به دعایش میدهد که در دستگاههای موسیقی فارسی هم هست. اگر آن دعا را بیاورید، میشود گفت که در کدام دستگاه است. یعنی موسیقی دارد. کاری به این معنا نداریم. منظورم این است که دلیل آنکه اینها در تبلیغات چنین استفادهای از موسیقی میکنند، این است که موسیقی اصلا از راه عقل دریافت نمیشود. بلکه بهطور مستقیم روی اعصاب موثر است و از راه اعصاب، تاثرات به انسان منتقل میشود.
تاثراتی که در موسیقی موجود است، یک دلیل خیلی ساده دارد. بچهای که اصلا رقص ندیده، بههیچ وجه ندیده کسی برقصد - نمونهاش را خودم دیدهام- بچهای که از اول بچگی اصلا رقص ندیده و موسیقی هم نشنیده است؛ اگر عدهای دوروبرش شروع کنند به دست زدن، ببینید چه حالتی از خودش بروز میدهد؟ کسی که موسیقی گوش میدهد، خودش را دست موسیقی میسپرد و بنده آن میشود دلیلش این است که تاثراتی که انسان از موسیقی میگیرد، فقط از راه اعصاب است و بعد تصمیم میگیرد آیا از آن متاثر شود یا نه. خودش را دست این موسیقی بسپرد یا نه. چون اصلا مساله، خود را دست موسیقی سپردن است، موسیقی گوش دادن نیست. اشتباه نشود. اصلا موسیقی گوش دادنی نیست. کسی که موسیقی گوش میدهد، خودش را دست موسیقی میسپرد و بنده آن میشود. یعنی تصمیم گرفته که موسیقی، خوب چیزی است و من میتوانم موسیقی گوش کنم و تاثرات عصبی آن را بگیرم. به این دلیل دیگر عقلش کنترل ندارد.
کسی که اینطور است، مانع عقل را از همان اول از سر راه برداشته و تصمیم گرفته که خودش را به دست موسیقی بسپرد. دلیل خیلی سادهای دارد؛ چه موسیقی را برای حضرت امام(ره) بگذارید، چه برای من، تفاوتی نمیکند. با اینکه مراتب عقلیمان متفاوت است ولی موسیقی را برای هریک بگذارید، تفاوتی نمیکند. ایشان هم اگر یک موسیقی شاد را بشنود، همه تاثیرهای موسیقی به ایشان منتقل میشود. منتها بعد تصمیم میگیرد و موسیقی را قطع میکند و خودش را دست موسیقی نمیسپرد. اگر کسی خودش را دست موسیقی بسپرد، خب لذت هم میبرد. ولی اگر کسی خودش را دست موسیقی نسپرد، موسیقی برایش عذابآور است. جدی میگویم. اینطور نیست که موسیقی برای همه مردم لذتبخش باشد. این یک اشتباه است.
اما متاسفانه موسیقی گوش کردن آنقدر در روزگار ما اشاعه دارد که اصلا نمیشود این حرف را به کسی زد. چون برایش این تجربه پیش نمیآید که مدتی موسیقی گوش نکند، بعد برایش یک موسیقی شادیآور - به قول خودشان - بگذارید و ببینید اصلا احساس شادی به آدم دست میدهد یا نه. چیزی غیر از عذاب نیست، غیر از تکرار اصواتی که اعصاب آدم را خرد کرده و جدا او را ناراحت میکند. کسی که خود را دست موسیقی نمیسپرد،یعنی معیارهایی را قبول نمیکند که در موسیقی هست و بنده موسیقی نمیشود - احساسی که در موسیقی موجود است به او منتقل نمیشود که هیچ، بلکه اصلا حالت اشمئزاز به انسان دست میدهد. ولی اگر خودش را بسپرد و مانع عقلش را از سر راه بردارد، بهوسیله اعصاب بهراحتی تاثرات آن منعکس میشود. بهترین دلیل آنکه از طریق زیستشناسی -به قول خودشان - موجود است، اینکه وقتی برای گیاه موسیقی گذاشتند، رشد بیشتری پیدا کرد. این دلیل خوبی نیست. یعنی دلیل به نفع موسیقی نیست، ضدموسیقی است.
یعنی موسیقی بهوسیله اعصاب گیاهی هم درک میشود، یعنی بهوسیله اعصاب حیوانی هم درک میشود. وقتی از راه اعصاب حیوانی درک شد، یعنی اصلا واسطه عقل را نمیخواهد. وقتی واسطه عقل را نخواهد، بحث کاملا فرق میکند. البته ما بحث فقهی نمیکنیم، اما چون خیلی از اصول فقه مبتنی بر مبحثهای فلسفی است، شاید به بحث فقهی شبیه شود، ولی ما بحث فقهی نمیکنیم؛ بههیچ وجه. بحث اعتقادی میکنیم، شبیه بحثهای فقهی میشود، ولی ما از آن نتیجه فقهی نمیگیریم. یکی از دلیلها اینکه در اسلام بیشتر مرجعها، موسیقی را مطلقا حرام میدانند، همین است. البته بیان نمیکنند و این موضوع از سوی مراجع بیان نشده. ولی منظورم این است که دلیل اینکه چنین برخوردی با موسیقی هم موجود است، ریشهاش در حدیثهایی است که از حضرت رسول(ص) و ائمه اطهار(ع) رسیده است.
یک دلیل همین است. دلیلهای دیگر را هم عرض میکنم. ولی یکی از دلیلهایی که میشود برایش متصور شد، همین است که چرا اسلام چنین برخوردی با موسیقی دارد. یکی این است که وقتی انسان نتواند از راه عقلش بر چیزی نظارت کند، آن چیز قابل اعتماد نیست؛ بههیچ وجه. چون انسان اصلا موجودی عقلانی است. عقل مشخصه اصلی و فصل انسان است؛ یعنی اگر عقل را از انسان بگیرید، دیگر انسان نیست. عقل چیزی است که انسان را از موجودات دیگر جدا میکند. اگر بخواهید در تعریف انسان وارد شوید، عقل را باید بهعنوان فصل ذکر کرد.
فصل یعنی چیزی که اگر از آن موجود بگیرید، چیزی نمیماند؛ یعنی مشخصهای که آن موجود را از موجودات دیگر سوا میکند و فاصله میدهد. بنابراین آنچه انسان نتواند بهوسیله عقل بر آن نظارت داشته باشد، اصلا قابل اعتماد نیست و نباید سراغش رفت. فرض کنید جذابیتهایی که از غیر راه عقل بر انسان تحمیل میشود، آیا اینها قابل اعتمادند؟ خیر. نمیشود به آنها اعتماد کرد. معاذالله اگر کسی صور قبیحه ببیند، خب جذابیت دارد. فیلمهای پورنوگرافیک جذابیت دارند. آیا این جذابیت، جذابیتی است که بهوسیله عقل بر انسان تحمیل میشود؟ خیر. میدانید که عقل این وسط کارهای نیست. فقط خصوصیتهای حیوانی را در بشر تحریک میکند. چون این غریزه، کشش و جاذبه در بشر موجود است، وقتی این تصویرها را نشانش میدهند، تصور لذتی که از جمع شدن با جنس مخالف موجود است، باعث گرایش انسان و جذابیت در بشر میشود. آیا این جذابیت بهوسیله عقل به او تحمیل شده است؟ خیر. حالا که از راه عقل تحمیل نشده، اصلا قابل اعتماد نیست، این را بهعنوان جاذبه کاذب میشناسیم و آن را کنار میگذاریم. چون اصل بر این است که ما در محدوده انسانیت باقی بمانیم.
اگر کسی سر این اصل شک دارد، اصلا کاری با او نداریم. وقتی کسی در تعریف انسان میگوید حیوان ناطق، ما کاری با او نداریم. بگذارید تعریف کند حیوان ناطق. فقط آن «ناطق» را فصل انسان با حیوان میداند و ما کاری به او نداریم و کسی که انسان را حیوان ابزارساز تعریف میکند، به او هم کاری نداریم. با اینها اصلا کاری نداریم و بحثی هم نمیکنیم. ولی آن چیزی که در اسلام مطرح است، باید همیشه سعی کنیم در محدوده انسانی خودمان بمانیم و تکامل ما هم در همین محدوده است. گذشتن از این حد، سقوط و هبوط است. تکامل ما در محدوده انسانیت است؛ بنابراین از حد طریق عقل – که فصل انسان با اشیا و موجودات دیگر است- نمیشود خارج شد.
سیدمرتضی آوینی
منبع : ماهنامه داستان
1392/8/4