به دخت

 




نت پانزدهم:بشر به موسیقی عادت می کند !

درباره موسیقی حداقل دو جور می‌شود بحث کرد:

این دو جور،

یکی بحث فقهی درباره موسیقی است که اصلا در حد بنده نیست و آدم‌هایی مثل ما اصلا نباید به خودشان اجازه بدهند که وارد بحث‌های فقهی شوند، مسایلی کاملا تخصصی است و به هیچ‌وجه در حیطه ما نیست. مسایل کاملا تخصصی به تحصیلاتی در همان زمینه احتیاج دارند. به این دلیل است که اصلا از نظر فقهی درباره موسیقی بحث نمی‌کنیم؛ یعنی این وجه مطلب را به‌طور کلی کنار می‌گذاریم.

بنابراین اگر ضمن بحث، این سوال پیش بیاید که موسیقی مجاز است یا نیست؟ حرام است یا نه؟ به طبع نمی‌توانم به این سوال‌ها جواب بدهم.

باید از حضرت امام‌(ره) سوال کرد.

البته از ایشان هم سوال شده و جواب هم داده‌اند.

اما می‌شود درباره این بحث کرد که چرا در تلویزیون، به نظر امام‌(ره) عمل نمی‌شود؟

اینها بحث‌های فقهی نیستند؛ به مسایل اجتماعی و سیاسی برمی‌گردند و از بحث فقهی خارج می‌شوند. اگر از وجه فقهی‌شان خارج شوند، می‌شود درباره آنها بحث کرد. ولی هر چیزی که وجه فقهی به خود بگیرد، اصلا در محدوده ما نیست و وارد آن نمی‌شویم.

بنابراین از اول مشخص است بحثی که می‌کنیم، بحثی نسبتا اعتقادی، از غیر وجه فقهی است. 

تبلیغات در غرب از بین رفته است امروزه تبلیغات در غرب جای هنر را گرفته است؛ یعنی بدون هیچ شکی می‌شود گفت هنر در غرب مرده و به‌طور کلی اثری از هنر در غرب باقی نیست. از بعد رنسانس این اتفاق به‌تدریج افتاد و هنر در غرب از بین رفت. تا جایی که عقلم می‌رسد عرض می‌کنم که چرا از بین رفت.  تبلیغات امروز در دنیای غرب جای هنر را گرفته است. مثال‌های خیلی ساده می‌توانند این مطلب را اثبات کنند.

نگاهی به سینمای خوب می‌تواند این مطلب را به‌طور کامل به ما نشان بدهد، یا مثلا نگاهی به آثار هنری‌ که در قرن‌های اخیر از به اصطلاح هنرمندان غربی صادر شده‌اند، خیلی راحت نشان می‌دهد که هنری در غرب باقی نمانده است. 

آخرین پدیده‌های هنری در غرب آپارت و پاپارت هستند. خودشان این اسم‌ها را گذاشته‌اند. آپارت از آپتیک است، یعنی آپتیک آرت و فقط به بازی‌های بصری ختم می‌شود؛ بازی‌های چشم؛ آن هم فقط در حد فیزیک چشم؛ در حد قوه باصره ظاهری ما و مشخصاتی که دارد؛ یعنی با توجه به مشخصات فیزیکی چشم، بازی‌های بصری اختراع کرده‌اند که اسم اینها را آرت –هنر- گذاشته‌اند که اصلا هنر نیست؛ مثلا کارهای «وازرلی» را ببینید که خیلی هم مشهورند و از آنها زیاد صحبت می‌کنند و از او به‌عنوان بزرگ‌ترین هنرمندان غرب اسم می‌برند. در تلویزیون هم گاهی پشت گوینده‌ها از تابلوهای او استفاده می‌کنند که در موزه هنرهای معاصر و جاهای منور‌الفکری هم هست. این کارها فقط مقداری کارهای بصری‌اند، مثلا خواسته کره را با تعداد دایره دربیاورد و با حالت‌هایی که به آنها داده، کره را تجسم کرده است.

چیزهایی که ممکن است برای چشم قشنگ باشد ولی به هر ترتیب خودشان هم اسمش را با توجه به چیزی که هست، گذاشته‌اند: «آپتیک آرت». یعنی هنر بصری. فقط هم مقداری بازی است. یعنی از محتوا به‌طور کامل خالی است و اصلا محتوایی باقی نمانده است. از بازی‌های چشمی چه چیزی دستگیر آدم می‌شود؟ تابلوهایی هست که از کنار نگاه‌شان می‌کنید، یک چیزند و از سوی دیگر که نگاه می‌کنید، چیز دیگر و به نسبت جهت‌هایی که می‌گیریم، صورت‌های جدیدی دارند. در این تابلوها چه محتوایی هست؟ آثار خیلی ضعیفی موجودند، اما نه به این مفهوم که هنر باشند.

پاپارت‌ هم که می‌گویند چیزی در همین حد است. یعنی اصلا ریشه این هنر تبلیغات است؛ تبلیغات تلویزیونی. یک مجسمه همبرگر جزو آثار هنری‌شان است که با گچ ساخته‌اند. کاملا مثل همبرگر است. همان رنگ‌ها را هم به آن زده‌اند؛ گوشت، پنیر، کاهو و... خیلی بزرگ ساخته شده‌اند. به کتاب‌های هنری‌شان مراجعه کنید –من دیده‌ام، کارم این بوده- این را به‌عنوان اثر هنری نمایش می‌دهند. پاپ از پاپیولار می‌آید؛ یعنی مردمی.

هنر مردمی آنها هم صرفا ریشه در تبلیغات دارد و از آن نتیجه شده است. کاری به این معنا نداریم و نمی‌خواهیم به‌طور خاص درباره هنر غرب بحث کنیم. اصلا کاری نداریم، چون هنری در غرب باقی نمانده است. دلیل این اتفاق کاملا روشن است. چون هنر مستقیما تجلی روح انسان است. آثار هنری که از انسان ساطع می‌شوند، همان برتری روح انسان را دارند؛ یعنی همان‌قدر نسبت به حقیقت عالم و ذات مقدس پروردگار قرب و بعد دارند.

از انسان کاملی همچون حضرت علی(ع)، نهج‌البلاغه صادر می‌شود که البته گزیده‌ای از فرمایشات و خطبه‌های ایشان است، ولی به‌هر ترتیب مشخص است که کلیت آن چه بوده و در تعریف آن گفته‌اند: «دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق». از انسان بدبختی مثل وازارلی هم صرفا یک‌سری بازی بصری صادر می‌شود، چون تمدن غرب کلا از محتوای هنری خالی شده است. محتوای هنر هم همان حقیقت عالم وجود است.

ولی در این‌که محتوای هنری مستقیما تجلی روح بشر است، هیچ شکی نیست.  بنابراین همان مرتبه‌ای که روح نسبت به حقیقت عالم دارد، در اثر هنری ظاهر می‌شود و به‌هیچ وجه نمی‌شود کلک زد.  همان‌طور که بیان انسان - حرف‌ها و کلام او- بیان‌کننده روح اوست، همان‌قدر اثر هنری هم مبین روح انسان است؛ بیان‌کننده روح هنرمندی که اثر هنری از آن ناشی و صادر شده است. اصلا هم نمی‌شود کلک زد. یعنی کسی که خمیرمایه درونی ندارد و روحش خالی از محتواست، نمی‌تواند کلک بزند و یک اثر هنری عظیم از خود خلق کند؛ محال است. یعنی اثر هنری درست با روح هنرمند متناسب است و اصلا نمی‌شود در این زمینه کلک زد و آدم را لو می‌دهد؛ مثل بیان.  می‌گویند:  تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد عینا همین‌طور است.

تا هنرمند محتوای درونی‌اش را بیان نکرده باشد، نهفته است ولی وقتی بیان کرد دیگر خود را لو می‌دهد. یعنی درونش را لو می‌دهد و نفسانیت خود را بیرون می‌ریزد.  موسیقی نتیجه روح کسی است که آن را ساخته است این یک بحث مقدماتی درباره موسیقی است که لازم است بدانیم. چون اگر فعلا در مقدمه به‌عنوان هنر به موسیقی نگاه کنیم، موسیقی هم از محدوده‌ای که گفتیم خارج نیست. موسیقی مستقیما نتیجه روح کسی است که آن را ساخته است و از روح آن هنرمند موسیقی‌دان ناشی می‌شود. البته در غرب، آثار ضعیفی از هنر هست. اگر اینجا بگویم، زیاد درست نیست. ولی مثالی می‌زنم که همیشه زده‌ام و چیزی غیر از آن نمی‌گویم.  در رمان‌های غربی و نویسندگانی که آنجا کار داستان‌نویسی می‌کنند - داستان‌نویسی بلند- در دوره بعد از رنسانس اصلا به هنر برخورد نکرده‌ام.

ما به آثار بعد از رنسانس یعنی قرن‌های اخیر کار داریم. در این آثار به هنر برخورد نکرده‌ام جز نوشته‌های کسی به اسم هرمان هسه که آلمانی است و کتاب‌هایی نوشته ازجمله «گرگ بیابان»، «دمیان»، «سفر به شرق» و... در آثار داستایوسکی هم تا حدودی می‌شود هنر پیدا کرد. البته مساله روسیه اصلا جداست. هنر روسیه را به‌طور کلی باید از مقوله‌ای که درباره‌اش بحث می‌کنیم، جدا کرد. روسیه در قرن‌های اخیر جایگاهی دارد که مخصوص خود اوست و به‌طور جدی باید درباره‌اش حرف زد. به‌همین دلیل اگر داستایوسکی را وارد این مقوله نکنیم، خیلی بهتر است. چون ما در قرن‌های قبل از انقلاب اکتبر روسیه، آدمی به اسم تولستوی هم داشته‌ایم که مذهبی و مسیحی معتقدی است و اعتقادهایش در کتاب‌هایش هم ظاهر است و می‌شود از نوشته‌های او به‌عنوان اثر هنری نام برد و شکی نیست که هنرمند است.  اصلا به روسیه کاری نداریم، درباره تمدن غرب بحث می‌کنیم و روسیه را در سال‌های اخیر است که می‌شود به تمدن غرب پیوند زد و قبلا جزو این تمدن نبوده است.  آثار داستایوسکی را هم که ببینید، کاملا مشخص است. حالتی داشته‌اند مثل 60 سال پیش ما که چه‌طور فرهنگ غرب به این مملکت می‌آمد، همان‌طور کشمکشی بین فرهنگ قدیم‌شان و فرهنگ جدیدی که از طریق غرب وارد می‌شده، در نوشته‌های داستایوسکی خیلی صریح مشخص است. 

این بحث به‌عنوان مقدمه برای بحث موسیقی لازم بود و عرض کردم موسیقی هم نتیجه روح هنرمند است. یعنی تجلی روح هنرمند و عین ذات اوست و اصلا از ذات هنرمند قابل تفکیک نیست. همان رتبه‌ای که ذات هنرمند موسیقی‌دان دارد، موسیقی هم که از او صادر می‌شود، همان رتبه‌ را دارد. 

ادامه دارد...

سیدمرتضی آوینی

منبع : مجله داستان

 

1392/7/27

 




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 


کلمات کلیدی موسیقی،بانونت،زندگی ,


نام شما : ایمیل دوست شما :