به دخت

 




ایمان در دوران کودکی

زمانی که کودک به سن مدرسه می‌رسد، یا به قول پیاژه به دورۀ «عملیات عینی» پای می‌گذارد (حدود هفت تا یازده سالگی) رفته رفته توان چیرگی بر محدودیت‌های فکری دورۀ پیش را پیدا می‌کند. برای مثال، می‌تواند از چند جنبه به پدیده‌ها بنگرد. همچنین از حالت خودمحوری‌اش کاسته می‌شود.

 

 

 

 

 وی می‌کوشد از راه توجیه‌های فیزیکی، پدیده‌ها را توضیح دهد.

بنابراین کودکان دبستانی نیز خدا را مانند یک انسان می‌پندارد، اما انسانی خارق‌العاده و شگفت‌انگیز. توجیه‌های آنان گاهی مادی و خام و گاه فوق‌مادی است. برای مثال، گاهی خدا را مرئی و دیدنی و به شکل آتش و نور و گاه نامرئی می‌پندارند

و این مسأله بیانگر آن است که کودک بین مرحلۀ تفکر شهودی و عینی دست و پا می‌زند. به باور گلدمن، این تفکر تا نه سالگی ادامه دارد. اما از نه تا سیزده سالگی دیدگاه کودک دربارۀ خدا از انسانی فوق‌العاده به موجودی فوق‌طبیعی تغییر می‌کند. گلدمن این مرحله را به طور کلی دورۀ تفکر «مذهبی- عینی» می‌خواند.

با ورود به مدرسه، مرحلۀ جدیدی از زندگی کودک آغاز می‌شود. او با کودکان هم‌سن و سال خود دیدار کرده، دوستان جدیدی خواهد یافت. در این دوره، آموزگاران نیز وارد زندگی او شده، همانند پدر و مادر الگوی آموزشی وی خواهند شد. رفته رفته با گسترش دنیای کودک، ایمان او نیز توسعه می‌یابد. زندگی معنوی او که تاکنون گرد خودش (اضطراب‌ها، آسایش و خوشحالی) متمرکز بوده، اکنون دنیای بزرگ‌تری را در بر می‌گیرد. او اکنون بهتر از گذشته می‌تواند به جایگاهی که به منزلۀ یک فرد در خانواده، مدرسه و جمع دوستانش دارد، پی ببرد.

قدرت بیان او به مهارت‌های جدید وی در زمینۀ خواندن و نوشتن افزوده می‌شود. این توانایی‌ها به او کمک می‌کند تا بتواند تجارب و یافته‌های ذهنی خود را برای دیگران توضیح دهد. بین پنج تا ده سالگی، کودکان می‌آموزند که رفته رفته منطقی‌تر بیندیشند و انسجام فکری آنان افزایش می‌یابد. در این سنین، کودک نخست باورهای ساده را می‌آموزد. آن‌گاه بینش گسترده‌تری پیدا می‌کند.

در پی گسترش ایمان در کودک، ویژگی‌های شخصیتی زیر در او شکل می‌گیرند و آشکار می‌شوند:

 

يك. درک و پذیرش داستان‌ها و باورهای مذهبی

به دست آوردن قوۀ درک و فهم داستان‌ها، مرحلۀ مهمی در رشد کودکان به شمار می‌آید. در این سن می‌تواند باورهای خود را با ساختن نمادهای خوبی و بدی بیان کند؛ نمادهایی که از داستان‌ها آموخته است. او می‌تواند حقایق سادۀ مذهبی را دریابد و در مراسم مذهبی شرکت کرده، حتی تا اندازه‌ای معنای آنها را درک کند. در این سنین، کودکان خواهند توانست دربارۀ خود و دیگران صحبت کنند. نوشتن انشا و داستان موجب می‌‌شود تا کودک قدرت ابراز عقیده را در خود پرورش داده، توانایی درک معنویات را افزایش دهد. مناسب‌ترین داستان‌ها برای این منظور، داستان‌هایی ساده با پیام‌هایی روشن‌اند؛ چرا که کودکان ظاهر داستان‌ها را درک می‌کنند، اما معانی عمیق آنها را به خوبی درنمی‌یابند. پدر و مادر باید کودکان این گروه سنی را در مراسم مذهبی انفرادی و جمعی شرکت داده، هدف از اعمال مذهبی را به طور منطقی برای آنان توضیح دهند. همچنین باید راه و روش درست انجام تکالیف مذهبی را به ایشان بیاموزند. آموزش مبانی اعتقادی مذهب را می‌توان در این سال‌ها شروع کرد. خوشبختانه کتاب‌های آموزشی مناسب با این سن را در بازار می‌توان یافت.

 

دو. فهم بهتر دیدگاه دیگران

این توانایی موجب می‌شود که این سن، بهترین دوران برای آموزش احترام گذاشتن به دیگران و احساس هم‌دردی با افراد دردمند و رنجور باشد. این توانایی اغلب به صورت عشق و علاقه به عدالت و انصاف در کودکان ظاهر می‌شود. وقتی با آن‌ها با انصاف، راستی و عدالت  برخورد می‌شود، بسیار شادمان می‌شوند. عدالت در ذهن آنان بخشی از جهان طبیعت است و مانند یک درخت، اتومبیل یا باران، عینیت و واقعیت دارد. کودکان می‌پندارند که بی‌عدالتی و بی‌انصافی به معنای زیر پا گذاشتن قانون جهان است. عدالت‌خواهی ممکن است موجب سرسختی و ایجاد حس حق به جانب بودن در کودکان شود. اما هنگامی که این احساس با آموزش «رعایت حقوق دیگران» آمیخته شود، به مبنایی برای رشد اخلاقی کودکان در آینده تبدیل می‌شود. این کودکان خدا را نیز موجود عادلی می‌دانند که اگر کاری را برای رضای او انجام دهند، جبران خواهد کرد.

 

سه. تصور خدا به منزلۀ موجودی انسان‌گونه

اگرچه ممکن است کودک خدا را بالاتر از همه چیز بداند- که این نشان تحول او در قیاس با دورۀ پیشین است- هنوز خدا را مانند انسان‌ها می‌پندارد؛ موجودی که دست و پا دارد؛ راه می‌رود و سخن می‌گوید. حتی ممکن است در خیال خود خداوند را در خانه‌ای ببیند که مهمانانی دارد و در زمان مقرر غذا می‌خورد یا می‌خوابد. کودک، خدا را دارای احساساتی چون خوشحالی و ناراحتی، عصبانیت و آرامش می‌پندارد. این پندارها خدا را برای کودک واقعی‌تر ساخته، موجب می‌شود راحت‌تر با او رابطه برقرار کند. کودک پنج تا ده ساله پذیرش ویژه‌ای دربارۀ این تصاویر دارد. تصور هر یک از پدیده‌ها و موجودات به کودک کمک می‌کند بتواند دریافت‌های خود را دربارۀ خدا بر زبان بیاورد. در حقیقت، کودکان با گفتن جمله‌های مانند: «من فکر می‌کنم خدا نور است؛ زیرا ...» می‌کوشند برترین و زیباترین ویژگی‌هایی را که تاکنون درک کرده‌اند، به خداوند نسبت دهند. در این دوره، پدر و مادر باید مراقب باشند که این پندارها رفته رفته موضوع پرستش او قرار نگیرند و به انحراف‌های معنوی و شرک نیانجامند.

 

چهار. داشتن تصاویری ساده و سطحی از باورهای دینی

هنگامی که کودکتان می‌گوید: «خدا سرپرست و ولی ماست»، خدا را به پدر و مادر خودش تشبیه کرده است. به این ترتیب، همۀ توانایی‌ها و حتی ناتوانی‌های آنان را نیز به خدا تسری می‌دهد. به بیانی دیگر، باورهای دینی برای کودکان در ساده‌ترین شکل و مفهوم آن معنا می‌یابد. ویژگی ساده‌گزینی آنان موجب می‌شود تا مستعد پی‌ریزی سلسله اصولی اعتقادی شوند تا راهنمای تفکر آنان در سنین بالاتر باشد. بی‌شک زمانی فرا می‌رسد که باورهای ساده و بنیادین خود را نقد و بازنگری کرده، و به درک و دریافت‌های عمیق‌تری خواهند رسید.

1392/5/5




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 


کلمات کلیدی ایمان-کودکی ,


نام شما : ایمیل دوست شما :