به دخت

 




كارت عروسي

تلفنی و دهان به دهان، خبرِ عروسی را شنیده بودم. می‌دانستم که قرار است دختر عمهٔ فلان دوستم که خودش هم ماهِ قبل رفته خانهٔ بخت، همین روزها عروس بشود. معمولاً خانم‌ها در این‌جور مواقع همهٔ کارهای‌شان را می‌کنند و لباسِ دل‌خواه‌شان را می‌خرند.

 بعد منتظر می‌مانند تا یک روز زنگِ در بگوید: «دینگ دینگ». می‌روند در را باز می‌کنند، کارتِ دعوت به عروسی را تحویل می‌گیرند، بازش می‌کنند، کارت را با کارتِ عروسیِ خودشان مقایسه می‌کنند، احتمالاً می‌گویند: «چه خوشگل…» یا «چه زشت…» و ادامهٔ ماجرا… اما برایِ اولین‌بار این قسمت طبقِ روال پیش نرفت.

تلفنی و دهان به دهان خبرِ عروسی را شنیده بودم. همهٔ کارهایم را راست و ریست کرده بودم. فقط مانده بود آمدنِ کارت عروسی. اما از کارت خبری نبود! دوستِ خوش‌ذوقِ ما، به جایِ کارتِ عروسی، کتابی کوچک دربارهٔ زندگی خریده بود. همهٔ میهمان‌ها به جایِ کارتِ عروسی، یک کتاب هدیه گرفتند. صفحهٔ اولِ کتاب، با خطِ خوش نوشته شده بود: «به عروسیِ فلانی و فلانی دعوتید…».

شاید از لحاظِ هزینه، این کار توفیرِ چندانی با خریدِ کارت ندارد؛ اما ما با یک اتفاق مواجه‌ایم. بسیاری از ما (کتاب‌خوان‌ها) همچین خیال‌هایی توی سر داشته‌ایم. می‌خواستیم عروسی‌مان با همهٔ عروسی‌ها فرق کند، فرهنگی باشد، خاص باشد؛ اما در برابرِ «حرفِ مردم» و «زورِ فامیل» کم آورده‌ایم. حالا اجرایِ چنین ایده‌ای (آن هم در یک شهرستان) یک کارِ ویژه است.

ویژه بودنِ کار را همه فهمیدند. از آرایش‌گری که روزِ عروسی دربارهٔ کتابِ دعوت به عروسی اظهارنظر کرد تا تعریف و تمجیدهای میهمان‌هایِ پر افاده و ایرادگیر از این کارِ خوب.

کتابِ دعوت به عروسی همیشه پیشِ ما می‌ماند. کتابی که در آن نوشته است: «هرچه عاداتِ شما بهتر و نیکوتر باشد، زندگیِ شما هم عالی‌تر و زیباتر خواهد بود

 

رضا پیران

 

1392/4/29




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :