به دخت

 




تا بهشت فاصله ای نیست

نیمه شب یکی از روزهای ماه رجب بود و تو خواب بودی عزیزکم . من زل زده بودم و داشتم روی خط پلک های تو خواب هایت را حدس می زدم . یکی یکی روزهایت از مقابلم گذشت . چقدر زود بزرگ شدی .

مهربانو ، مادر مهدیه جان ، چند روز پیش داشت خاطرات یک ماه پیشت را برایم مرور می کرد .

می گفت چقدر توی چادر جشن تکلیفت ماه شده بودی . و انگار خدا یک عالمه ستاره ریخته بود توی جانمازت .

 راست می گفت . ماه شده بودی ...

مهربانو نگارن بود . دلش مثل سیر و سرکه می جوشید . می گفت مهدیه جان باید امسال را روزه باشد ؛ در این روزهای گرم تابستان ...

مهدیه جان اما دلش می خواهد روزه دار باشد . مثل تو ...

 

گلکم ! من هم با افتخار تو را مثال زدم .

 گفتم که چطور این روزها داری آماده می شوی که برسی به میهمانی خدا .

گفتم که این روزها با هم قرار گذاشته ایم که از وعده نهارمان کم کنیم و کمی سبک تر شویم .

گفتم که کم کم داریم فکر می کنیم که چطور وعده نهار را حذف کنیم .

عزیز دلم ، برایش از همه خوبی هایت گفتم و او مشتاقانه حرف هایم را حفظ می کرد .

 

گفتم که این روزها حتی برای عروسک هایت هم کم تر غذا می بری .

نبودی ببینی ، مهربانو چقدر خدا را به خاطر بودن فرشته هایی مثل تو سپاس گفت .

 

روزه گرفتن مثل مشق نوشتن است . سخت است . ولی وقتی معلم کلاس نمره بیست را توی برگه ات می نویسد و لبخند می زند همه سختی هایش را از یاد می بری . 

 

خدا بزرگ و مهربان است . او کارهای سخت را به بهترین بنده های خودش می دهد . می خواهد بهترین بچه های کلاسش رابرای روز آخر انتخاب کند تا  با دست خودش هدیه شان را تقدیم کند . 

 

باید حواسمان را جمع کنیم . باید شش دانگ مراقب چشم ها و رفتار و زبانمان باشیم . خدا همه چیز را می بیند . 

 

دخترکم ! برایت کمی قرص آهن و مولتی ویتامین و کلسیم کنار گذاشته ام . برای روزهایی که شاید نتوانی به میزان کافی به تغذیه ات برسی . من مطمئنم در این امتحان خدا شاگرد اول کلاس می شوی ...

 

می دانم روزه گرفتنت هم مثل خواندن نمازهایت دل نشین خواهد بود و شک ندارم سختی این روزهای روزه دارت را با امید به خدا تحمل می کنی .

 

نازنینم ! تا بهشت فاصله ای نیست ...


92/4/18




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :