به دخت

 




بال های پروانه...

ماجرای دختر یکی از مقامات ارشد رژیم شاهنشاهی که عاشق یک چریک انقلابی می‌شود، ایده‌ی نویی برای روایت یک فیلمنامه نیست.

ماجرای یک چریک عضو گروهک‌های پیش از انقلاب که از ایدئولوژی این گروهک‌ها بریده هم داستان تازه‌ای نیست؛ احتمالاً تأیید می‌کنید که ماجرای مردی که به گمان مردن زن نخستش دوباره ازدواج می‌کند و ناگهان زن نخست او پیدا می‌شود، هم بارها و بارها روایت شده است؛ حال سوال اینجاست: چرا سریال «پروانه» با وجود داشتن این همه مولفه‌ی تکراری باز هم سریال جذابی است؟

نخست آنکه قصه‌های خوب قابلیت آنکه به یک کار خوب تبدیل شوند، را دارند؛ هر چند که تکراری باشند. اصولاً وظیفه‌ی یک نویسنده و یک کارگردان خوب هم همین است كه قصه‌هاي تكراري را با روشي نو روايت كند. به ويژه اگر بپذيريم كه ديگر قصه‌ي نويي وجود ندارد و همه‌ي قصه‌ها لااقل يك بار را روايت شده‌اند.

 

 

 

براي از نو روايت كردن قصه‌هاي تكراري، معجزه‌ی اول در فیلمنامه اتفاق می‌افتد. آنجا که شخصیت جای تیپ را می‌گیرد. به طور مثال، در همين سريال «پروانه» فردی که ساده‌لوحانه امید به اصلاح رژیم پهلوی دارد، جانشین تیپ نخ‌نما شده‌ی یک سرهنگ خشک‌مغز شاه‌دوست می‌شود. چریک زنی که می‌تواند تجسم همه‌ی بدی‌های سازمان مجاهدین باشد، با هوشمندی نویسنده در دام عشق می‌افتد و ابعاد انسانی‌اش بیشتر جلوه می‌کند؛ گرچه بی‌رحمی وحشتناک او در کشتن همسرش یا زیرپاگذاشتن اصول انسانی‌اش نیز به قدر کافی به نمایش گذاشته می‌شود و جالب آنکه آن ابعاد انسانی به نمایش درآمده، بیشتر کمک می‌کند تا ما از این کاراکتر بترسیم؛ چرا که کاراکترهای پیچیده ترسناک‌ترند.

 

 

 

اما بيراه نگفته‌ايم اگر مهم‌ترين شخصيت «پروانه» را «سيدحسن» بناميم؛ به خصوص اگر سابقه‌ي تيپ‌هاي «تخت» و «يك بعدي» روحانيون در سريال‌هاي انقلابي را در ياد داشته باشيم. «سيدحسن» خوش‌مشرب است و وقتي شوخي مي‌كند، اين طور به نظر نمي‌رسد كه كارگردان اين شوخي را به شخصيت او وصله كرده تا فرياد بزند كه «روحاني» او تك‌بعدي نيست. نه! او شوخي مي‌كند چون «شخصيت‌» است و نه تيپ و شخصيت‌ها شوخي هم مي‌كنند. روحاني او قرار نيست تجسم تمام خوبي‌هاي تاريخ روحانيت باشد و مدام در و گوهر افاضه كند، اما جالب اين است كه همن روحاني مثل بقيه‌ي مردم، كاملاً تأثيرگذار و يادآور يك روحاني انقلابي حقيقي است. او شعار نمي‌دهد، اما تمام حرف فيلم را اوست كه بيان مي‌كند. به خصوص در قسمت آخر و آنجا كه از اصلاح روحانيت و نيز لزوم غير اقتصادي بودن انقلاب مي‌گويد...

 

 

 

دوم آنکه این شخصیت‌های پرداخت شده به درستی در قاب قرار می‌گیرند تا ظرفیت‌های بالقوه‌ی فیلمنامه بالفعل شود. «جلیل سامان» قاب و قاب‌بندی را در تلویزیون می‌شناسد و حتی فراتر از این، گاه قاب‌هایش پهلو به میزانسن‌های سینمایی می‌زند. آنجا که قرار است سیاهی زمانه بر زندگی امیر و پروانه سایه بیفکند، همه چیز چنان نمود می‌کند که مفهوم غم را به ذهن تداعی کنند و آنجا که افسار زندگی این دو به دست عشق می‌افتد، همان خانه‌ی تیمی تیره و تار و قدیمی، جلوه‌ی دیگری به خود می‌گیرد.

 

سوم آنکه فیلم با زمانه‌‌‌ی وقوع داستان، معاصر می‌شود و این مهم میسر نمی‌شود جز با طراحی صحنه‌‌ی قوی که به پاشنه‌ی آشیل سریال‌های مربوط به ایام قبل از انقلاب تبدیل شده است. به عبارت بهتر، در زمانه‌ای که عادت کرده‌ایم به این وسوسه پای سریال‌های انقلابی بنشینیم که گاف‌های تاریخی آن را به ویژه در طراحی صحنه و آکسسوار کندوکاو کنیم، «پروانه» ثابت می‌کند که می‌شود در تهران مدل 91 هم، تهران 54 را خلق کرد.

 

و آخر اینکه «پروانه» سریال خوبی است، چون در مورد آنچه که صحبت می‌کند، نظریه دارد. نمی‌گوید سازمان مجاهدین به انحراف رفت، چون صرفاً آدم‌های بدی عضو آن بودند یا آنکه روابط غیراخلاقی در میان آنها رواج داشت و امثال این، یا بدتر از این نمی‌گوید سازمان مجاهدین به انحراف رفت، چون سازمان صداوسیما به رسم معهود و با طی قرارداد دقیقه‌ای فلان تومان می‌خواهد این طور نشان دهد. بلکه سریال به خوبی تبعات دور افتادن یک گروه مبارز سیاسی از مردم را به تصویر می‌کشد و نشان می‌دهد که سرنوشت آنهایی که از مردم و عقاید آنها جا می‌مانند، تا چه حد می‌تواند وحشتناک باشد.

 

 

 

در کنار این، «پروانه» به دلایل موفقیت روحانیون هم می‌پردازد. آنجا که کاراکتر روحانی با بازی درخشان «هدایت هاشمی» از این می‌گوید که هر روحانی یک منبر دارد و اگر فقط روزی چند دقیقه روی این منبر در مورد نظام شاهنشاهی صحبت کند، طومار این حکومت پیچیده خواهد شد. بدین ترتیب است که کارگردان موفق می‌شود ماهیت مردمی انقلاب اسلامی و روحانيت و ماهيت غيرمردمي چريك‌هاي مبارز پيش از انقلاب را بدون شعار دادن و در خلال داستان به تصویر بکشد. انقلابی که با اراده‌ی مردم و در محافل مردمی چون مساجد شکل می‌گیرد، نه در خانه‌‌های تیمی و با الگوی مبارزاتی مارکس. و آیا شایستگی انقلابی تا این حد مردمی، جز این است؟

 

به نظر می‌رسد باید رسانه‌ی ملی تلاش امثال «جلیل سامان» را در روزگار «حریم سلطان‌» و «عشق ممنوع» بیش از پیش پاس بدارد که موفق می‌شود مردم را برای شنیدن روایتی از انقلاب اسلامی پای تلویزیون بنشاند. و البته بیش از این، باید سپاس‌گذار حرمت مردمی باشد که انقلاب کردند و دوست دارند با صداقت انقلاب اسلامی‌‌شان روایت شود. که اگر این باشد، بازار عثمانی‌های بوالهوس‌ و ایرانی‌نماهای انگلیسی مسلک ماهواره‌ها کساد می‌شود. 

 

منبع : رجانیور

 

1392/2/27



نظرات ارسال شده
مدیر وب سایت بانونت [admin]
یکشنبه 2 تیر 1392


زیبا بود


0
0

ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :