به دخت

 




یا داخل گروه وهابی شو و یا جزایت کشتن است

اگر به زندگی محمد بن‌عبدالوهاب نظری افکنیم می‌بینیم که شیخ محمد از نظر قدرت مالی تمکن فراوانی نداشت و هنگامی که ثروت هنگفتی بدست آورد که با محمد بن‌سعود، امیر شهر درعیه، همراه شد و آن همه ثروت، نتیجه غارت‌ها و حمله‌های آن دو به قبایل و شهرهای مجاور است.

 

 

چون زمانی که محمد بن‌عبدالوهاب به واسطه هم پیمانی با محمد بن‌سعود احساس قوت و نیرو کرد، حکومت آل‌سعود شروع به یاری و پشتیبانی او نمود. محمد‌بن‌عبدالوهاب بعد از این احساس، یاران و پیروانش را گرد آورد و آنان را ترغیب به جهاد نمود. به سرزمین‌های مجاور مسلمان نوشت که دعوت او را بپذیرند و به اطاعت او در آیند. محمد‌بن‌عبدالوهاب از هر کس که به فرمان او گردن می‌نهاد، یک دهم اموالش را از قبیل پول و کالا و چهارپایان، نظیر شتر و گاو و گوسفند می‌گرفت و هر که از فرمان او سرپیچی می‌نمود با او از سر جنگ در می‌آمد و او را می‌کشت و اموالش را به غنیمت می‌گرفت و خانواده‌اش را اسیر می‌کرد. شعار وهابیت این بود: «یا داخل گروه وهابی شو و یا جزایت کشتن است و برای زنانت بی‌سرپرست شدن و برای کودکانت یتیمی». هر چند آن غارت‌ها کمک فراوانی به قدرت تبلیغات محمد بن‌عبدالوهاب نمود، عامل اساسی یا مهمترین عامل پیشرفت وهابیت نیست و می‌توان از لابه لای تاریخ دریافت که اگر قدرت اقتصادی در پناه قدرت سیاسی نباشد به زودی حاکمیت‌های سیاسی قدرت‌های اقتصادی را نابود خواهد کرد.
محمد‌بن‌عبدالوهاب در اوایل کار با نوشتن نامه‌ها به اطراف و اکناف از آنان خواست از او اطاعت و رهبری او را قبول کنند. تمام کارهای لشکری و کشوری در نجد با صلاح دید و نظر شیخ انجام می‌شد. پس از آن که پیروان محمد، شهر ریاض، از شهرهای نجد را فتح کردند و همة گرد نکشان را به اطاعت وا داشتند و سرزمین خود را گسترش دادند و راه‌ها را امن کردند، شیخ کارهای مردم و اختیار اموال و غنایم را که قبل از آن به عهده وی بود به عبدالعزیز و پدرش واگذار کرد و خود به عبادت و تدریس پرداخت اما عبدالعزیز و پدرش دست از او نکشیدند و تمام کارها با نظر و دستور وی انجام می‌یافت. وضع به همین منوال بود تا سال 1206 که شیخ محمد از جهان رخت بر بست.
محمد‌بن‌عبدالوهاب در پاسخ کسانی که گویا درباره عظمت مقام پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) سئوال کرده بودند چنین گفت: «عصای دست من بهتر از محمد(صلّی الله علیه وآله) است زیرا از عصایم استفاده می‌کنم اما محمد(صلّی الله علیه وآله) مُرده است و نمی‌توان از او استفاده کرد!!»
و قبیح‌تر از آن اینکه نخستین سلطان رسمی فرقه‌ای که او پایه گذاری کرده بود، پس از تصرف  مدینه بر مرقد مطهر پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) حاضر شد و با وقاحت تمام که تنها از بدویان نیمه وحشی بر می‌آید، پای بر ضریح مطهر کوفت و چنین گفت: «قم یا محیمد فانا الان اصبحت الملک! قم انظر!!» یعنی «ای محمد(صلّی الله علیه وآله) برخیز و ببین که من پادشاه شده ام!» البته در سخن او تعریضی گستاخانه وجود دارد چرا که نام شریف پیامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله) را تصغیر کرد و گفت: «محیمد» (محمد کوچک!!) و با این کلام گستاخانه خود می‌خواست بگوید ‌ای کسی که در برابر من کوچک هستی!؟ و چنین تعبیری را قدرتمندان پیروز به هنگام برخورد با شکست خوردگان به کار می‌برند. با این موارد گستاخی آنها را در می‌یابیم که به ظاهر مسلمان و پیرو سلف صالح بودند.
از محمد‌ بن‌عبدالوهاب چهار فرزند پسر باقی ماند که عبارتند از: عبدالله، حسن، حسین و علی. پس از درگذشت پدر، عبدالله بن‌محمد بن‌عبدالوهاب، پسر بزرگتر، برنامه او را دنبال کرد و بعد از وی پسرانش به ترتیب سلیمان و عبدالرحمن جانشینان وی شدند. سلیمان مردی بسیار متعصب بود و در سال 1233 به دست ابراهیم پاشا مقتول گشت. برادرش عبدالرحمن نیز گرفتار و به مصر تبعید شد و در آنجا هم درگذشت.
از حسن بن‌محمد بن‌عبدالوهاب، دومین پسر محمد‌ عبدالوهاب، فرزندی باقی ماند و به نام عبدالرحمن که به روزگار تسلط وهابی‌ها بر مکه، متصدی پست قضاوت در آن شهر بود. عمری در حدود 100 سال داشت و فرزندی به نام عبداللطیف از وی بر جا ماند و از حسین و علی نیز فرزندان زیادی باقی ماندند که هنوز هم در شهر درعیه و به آل شیخ معروفند.




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :