به دخت

 




پدر ، عشق ، پسر

تا که جوان می شویم و قد می کشیم و به قول بزرگترها دیگر بزرگ می شویم انتظارات سایرین هم از ما بزرگتر می شود . معمولا در این سن خیلی ها تعاریف خاص و ویژه ای از جوان دارند . که البته بعضی هایشان خوب است و بعضی هایشان جالب ولی برخی از آنها هم تجربه های غلط  دیگران است که به ما به بدترین شکل ممکن القا می شود . ولی من یک نفر را سراغ داریم که جوان بود و خوب جوانی کرد طوری که پیران جمع مبهوت جوانی اش شدند و سبز شدند .

  


گاهي احساس مي كنم كه رابطه حسين (علیه السلام) با علي اكبر
(علیه السلام) فقط رابطه يك پدر و پسر نيست . مي مانم كه كداميك از اين دو مرادند و كداميك مريد ؟ مراد حسين(علیه السلام)  است يا علي اكبر(علیه السلام) ؟ اگر مراد حسين(علیه السلام) است كه هست ، پس اين نگاه مريدانه او به قامت علي اكبر(علیه السلام) ، به راه رفتن او ، به كردار او ، و حتي لغزش مژگان او از كجا آمده است ؟! و اگر محبوب علي اكبر(علیه السلام) است پس اين بال گستردن و سر ساييدن در آستان حسين (علیه السلام) چگونه است ؟


و . اما حسين
(علیه السلام)، نزديكترين، محبوبترين و دوست داشتني ترين هديه را براي معاشقه با خدا برگزيده بود . شايد انديشيده بود كه خوبترهايش را اول فداي معشوق كند .


و شايد اين كلام علي اكبر
(علیه السلام) دلش را آتش زده بود كه: " يا ابة لا ابقاني الله بعدك طرفه عين . " " پدر جان ! خدا پس از تو مرا به قدر چشم به هم زدني زنده نگذارد . پدر جان ! دنياي من آني پس از تو دوام نياورد . چشمهاي من ، جهان را پس از تو نبيند . "


چه خوب شد كه نبودي ليلا !
كدام جان مي توانست در مقابل اين مناسبات عاشقانه دوام بياورد ؟ تو مي خواستي كربلا باشي كه چه كني ؟ كه براي علي اكبر
(علیه السلام) مادري كني ؟ كه زبان بگيري ؟ گريبان چاك دهي ؟ كه سينه بكوبي ؟ كه صورت بخراشي ؟ كه وقت رفتن از مهر مادري سرشارش كني ؟ كه قدم هايش را به اشك چشم بشويي ؟
يادت هست ليلا ! يكي از اين شبها را كه گفتم : " به گمانم امام ، دل از علي اكبر
(علیه السلام) نكنده بود . " به ديگران مي گفت دل بكنيد و رهايش كنيد اما هنوز خودش دل نكنده بود !
اگر علي اكبر
(علیه السلام) اين همه وقت تا مرز شهادت رفت و بازگشت ، اگر از علي اكبر(علیه السلام) به قاعده دو انسان خون رفت و همچنان ايستاده ماند ، همه از سر همين پيوندي بود كه هنوز از دو سمت نگسسته بود .
پدر نه ، امام زمان دل به كسي بسته باشد و او بتواند از حيطه زمين بگريزد ؟! نمي شود . و اين بود كه نمي شد . و ... حالا اين دو مي خواستند از هم دل بكنند .
امام براي التيام خاطر علي اكبر
(علیه السلام)، جمله اي گفت . جمله اي كه علي اكبر(علیه السلام) را به اين دل كندن ترغيب كند يا لااقل به او در اين دل كندن تحمل ببخشد : " به زودي من نيز به شما مي پيوندم . "
آبي بر آتش ! انگار هر دو قدري آرام گرفتند . اما يك چيز مانده بود كه اگر محقق نمي شد ، كار به انجام نمي رسيد . شهادت سامان نمي گرفت . و آن بوسه وداع بود ... هر دو عطشناك اين بوسه بودند و هيچ كدام از حيا پا پيش نمي نهادند .

 

نياز و انتظار . انتظار و نياز . لرزش لبها و گونه ها . تلفيق نگاهها و تار شدن چشمها . و ... عاقبت پدر بود كه دست گشود ؛ صورت پيش آورد و لبهاي علي اكبر(علیه السلام) را در ميان لبهاي خود گرفت .
زمان انگار ايستاده بود و بر زمين انگار آرامش و رخوت سايه انداخته بود . هيچ صدايي نمي آمد و هيچ نسيمي نمي وزيد . انگار هيچ تحركي در آفرينش صورت نمي گرفت .


من از هوش رفتم به خلسه اي كه در عمرم نچشيده بودم و ديگر نفهميدم چه شد ...
آرام باش ليلا !

 




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :