به دخت

 




شعر

جريان گرفت در ريه ات قحطي نفس
دستت دوباره در پي كپسول مي دويد
تاول فقط به راه گلو زخم مي زد و
شكر خدا كه حنجره ات را نمي بريد
*

دنبال قرص هاي تو از جا پريدم و
دستم گرفت بر لب ليوان و آب ريخت
لبريز بود بغض درون نگاه من
يك دفعه بي مقدمه و بي حساب ريخت


*
بابا نفس بكش... به خدا خوب مي شوي
تنها، حماسه ي نفست خواهش من است
قرآن بخوان دوباره برايم، بخوان پدر
باور بكن صداي تو آرامش من است
*
اين تخت قتلگاه شده بعد رفتنت
مادر نشسته و تو را زار مي زند
هر وقت او بلند شد از جا توان نداشت
ديدم مدام تكيه به ديوار مي زند


شاعر زهرا سادات ضرابي

منبع : كتاب از هشت بهار سرخ

----------------------------------------------------

هزار پنجره باور

شاعر نعمت الله شمسي پور
اي شاخه ها! دوباره كبوتر مي آورند
اي كوچه ها! شقايق پرپر مي آورند
فصلي دگر زسوختن آغاز شد
از شهر عشق، شعله ي ديگر مي آورند
اي وسعت خزان زده! گاه شكفتن است
گل هايي از بهار، فراتر مي آورند
تا در دل عقيم زمين، گل كند بهشت
مرداني از قبيله كوثر مي آورند
آيينه ي شكسته ي در خون نشسته را
از معبد ستاره و سنگر مي آورند
تا پر شود زعطر زلالي ، فضاي خاك
يك آسمان صداقت پر پر مي آورند
اي عابران اشك زده! سر در گمي بس است
فردا هزار پنجره باور مي آورند

----------------------------------------------------

 

 

 

 

 

 

اقيانوس

شاعر اكرم السادات هاشمي پور
برگشته است از سفر، اقيانوس
با بال هاي شعله ور، اقيانوس
حال و هواي چشم هاي تو را دارد
اين آسمان خفته در اقيانوس
يك شب از اين حوالي خاك آلود
با خود مرا ببر، ببر! اقيانوس
باران رها شده است و به جاي چتر
دريا گرفته روي سر، اقيانوس
اينجا هميشه مرگ و شكستن هست
آنجا نشسته بي خبر، اقيانوس
اما نه، روز واقعه مي ميرد
جاي هزار و يك نفر، اقيانوس
تنها تويي كه وارث پروازي
از تو گرفته بال و پر اقيانوس
هرگز كسي صفاي نگاهت را
جبران نمي كند، مگر اقيانوس
كي مي شوند بر اثر گريه
اين چشم هاي نيمه تر، اقيانوس
چيز زيادي از تو نمي خواهم
يك ذره ماه و مختصر اقيانوس!

منبع : كتاب از هشت بهار سرخ

----------------------------------------------------

بازگشت

در روزگاري چنين سرد، اي مرد، آخرين مرد!
بر شانه هايت چه داري؟جز كوله باري پر از درد
در بادها مي تكاني شولاي تنهاييت را
قاب نگاهت پر از دود ، تا دوردست پر از گرد
گفتند بال و پرش سوخت، گفتم حقيقت ندارد
مردي كه من مي شناسم خم هم به ابرونياورد
بر جاي خود ايستادي، در آتش و باد و طوفان
سرسبز بادا درختي كه مثل تو زندگي كرد
برگرد تا با حضورت، اسطوره ها جان بگيرند
برگرد اين عرصه خالي ست، برگرد،برگرد، برگرد 


شاعر شيرين خسروي

منبع : كتاب از هشت بهار سرخ

 ----------------------------------------------------

  رقص آتش

رقص رقصي بي امان ، درهاي و هوي آتش است
مرد، تنها با خدايش روبه روي آتش است
او سياوش نيست آيا،با نگاهي ملتهب؟
آتش عشق است در رگهاي او جاري شده ست
او كه خونش تا هميشه آب روي آتش است
بي كمان از آب و خاك و آتش او را آفريد
اينكه آن خاك عشق و اينكه اوي آتش است
دارد اين آتش دوباره سخت مي سوزد، مگر
بال هاي شرقي ققنوس روي آتش است!
باز آتش شعله شعله اشك مي ريزد، هنوز
مرد خاكستر شده بغض گلوي آتش است


شاعر فاطمه عبدالعظيي

منبع : كتاب از هشت بهار سرخ

 




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :