به دخت

 




گمشده

بنام خدائي كه محبوب همه دلهاست

دلم گرفته بود شب خواب بدی دیده بودم صبح که از خواب بلند شدم دنبال تعبیر خوابم می گشتم قرار بود صبح با دوستم برم دعای ندبه اما حس رفتن نداشتم .پیش خودم گفتم چه فرقی می کنه خودم تو خونه می خونم .نشستم و تنها ندبه خوندم اصلا به دلم ننشست نه اشکی نه حالی نه دلتنگی ای برای آقا....گویا دعا میخوندم که خونده باشم برای خالی نبودن عریضه....

اون جمعه اتفاقاتی برام افتاد که خوشایند نبود مثلا سفر کربلا عقب افتاد و کلی اتفاقات بد دیگه پشت سر هم ... ؛ دیگه تحمل نداشتم اشکام سرازیر شده بودن رفتم تو اتاقم و با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن خدایا چه ام شده ، نمیدونم چی شد که یک دفعه گریه هام فقط واسه دلتنگی برای خدا شد انگار ازش غافل شده بودم همه ی اتفاقات بهانه ای شد واسه اینکه متوجه بشم چقدر ازش دور شدم .شاید هم خدا دلش برام تنگ شده بود شاید....
همیشه از چشم گذاشتن می ترسیدم و اون روز نوبت من بود یک دو سه ...و چشمهام را باز کردم تو گم شده بودی و من پی تو می دویدم چی دارم میگم توکه همیشه بامنی این منم که گمشده ام هنوز من بی تو...
دلتنگم خدایا، اینجا خیلی تاریکه من چراغم رو، به پشتم بسته ام دستهای سرد ولرزونم رو بگیر از تو تاریکی¬های غفلت وفراموشی بیرونم بیار، بگیر ازم لحظه های بدون خودت رو، وقتی پیدایت کنم وقتی پیدام کنی دیگه چشمام رو نمی بندم ....




ارسال نظر
:نام
: اي ميل
: سایت
: نظر شما
: کد امنیتی
 



نام شما : ایمیل دوست شما :